نظریه های روانکاوی
نظریه فرویدی:
فروید[۶۴] بین سه نوع متفاوت از اضطراب تمایز قائل شده است: اضطراب عینی یا اضطراب در برابر واقعیت که هر کسی آن را تجربه میکند و قابلیت واکنش به خطر واقعی است آن گونه که در همان خارجی رخ میدهد. فروید مشخص میکند که چنین اضطرابی هم منطقی و هم متناسب با محرک میباشد. چنین اضطرابی شیوهای سریع و سازگارانه است که فرد هنگام مواجهه با خطر به آن متوسل میشود. دو شکل اضطراب که موجب مشکلات روانی میشوند اضطراب اخلاقی[۶۵] و اضطراب روان رنجوری[۶۶] خوانده میشوند (پاول و اندایت، ۱۳۷۸).
فروید اظهار میدارد که نخستین تجربه اضطراب در اثر تولد رخ میدهد. نوزاد از رحم که جایی امن برای اوست جدا میشود و وارد یک موقعیت نو و ناآشنا میشود و به ناگاه در مییابد که نیازهای نهاد[۶۷] یا تأخیر ارضا می شود. این اضطراب اولیه است که پس از آن برای تمامی تجربههای دیگر الگو می شود به دومین شکل از اشکال سه گانه اضطراب فروید بر میگردیم. اضطراب اخلاقی به ترس از تنبیه توسط فراخود[۶۸] اشاره دارد و زمانی رخ میدهد که نهاد، فرد را مجبور کند تا رفتاری را انجام دهد یا تمایل انجام آن رفتار را در او برانگیزد و رفتار با هنجارهای معمول، سازگار نباشد (پاول و اندایت، ۱۳۷۸).
در چنین مواقعی اضطراب به شکل احساس گناه و شرح در میآید. سومین شکل یعنی اضطراب روان رنجوری نتیجه تهدید نهاد برای تسلط برخود است که پیامد اجتماعی آن نیز رفتار ناپسند لذت جویانه یا پرخاشگرانه است. کودک شدیداًً به واسطه چنین رفتارهایی از گذشته تا حال مورد تنبیه قرار گرفته است. همچنین انتظار تنبیه آتی است که اضطراب ایجاد میکند خود[۶۹] تلاش میکند تکانش های نهاد را با توجه به نظارت فراخود، واپس زند ولی وقتی این واپس زنی به طور جزئی موفق باشد اضطراب شناور[۷۰] تجربه میشود (پاول و اندایت، ۱۳۷۸).
نظریه نو فرویدی :
این نظریهها در دهه های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ و عمدتاًً نتیجه اختلاف نظر درباره آن چه تأکید افراطی فروید بر اهمیت تکانههای بیولوژیکی تلقی میشد، خصوصاًً تکانه جنسی و تهدیدی که آن تکانهها بر فرد تحمیل میکند، مطرح شدند. نوفرویدها شخصیت آدمی را به میزان زیادی پیامد و نتیجه تأثیرات اجتماعی میدانند. آن ها بر این باورند که اضطراب اولیه نه در آغاز تولد بلکه بعدها بروز میکند، زمانی که کودک فهمید به والدین وابسته است. کودک نه تنها برای ارضای نیازهای فیزیولوژیکی اساسی، بلکه برای حفاظت و حمایت نیز به والدین وابسته است. اضطراب در نتیجه ناکامی بالقوه یا واقعی چنین نیازهای ایجاد میشود. بر اثر رفتارهای بد کودک، والدین ممکن است عواطف و حمایت خویش را از کودک دریغ کنند. این تهدید، کودک را بر میانگیزد تا با انتظارات والدین همنوا[۷۱] شود. با وجود این، نیاز مداوم کودک به واپس زنی این تکانهها، ناکامی و سپس پرخاشگری معطوف به والدین را به وجود میآورد. آشکارا اگر کودک این پرخاشگری را ابراز دارد به طرد و اضطراب اولیه منتهی می شود و در غیر این صورت در نتیجه مجبور میشود، با بهره گرفتن از مکانیسمهای دفاعی کاملاً تثبیت شده که در اوان زندگی برای سرکوبی اضطراب اولیه به چالش گرفته شوند. بر طبق نظریه نوفرویدیها وقتی که دفاعهای اولیه که علیه اضطراب به کار گرفته میشوند منطقی و معقول باشند به آسانی در موقعیتهای جدیدی مورد تهدید خواهند گرفت. اگر چنین دفاعهایی ضعیف باشند یا در نتیجه فشار روانی درازمدت تضعیف گردند، آن گاه دفاعهای جدیدی شکل میگیرند که اضطرابهای جدید را دامن میزنند و در نتیجه روان نژندی تمام عیار ایجاد میشود (پاول و اندایت، ۱۳۷۸).
نظریه های رفتاری اضطراب
آزمایشهای اولیه واتسون[۷۲] و رینر[۷۳] اضطراب را بر اساس نظریه رفتاری مورد پژوهش قرار داده. بنابر توصیف آن ها، هراسها میتوانند از طریق شرطی شدن کلاسیک فرا[۷۴] گرفته شوند و این تبیین را از آزمایشهایی که در مورد آلبرت کوچولو انجام داده بودند، به دست آوردند (سیف، ۱۳۶۷).
ماوور[۷۵] در این مورد نظریه دو عاملی را ارائه داده است. در عامل اول، ترس ها همان گونه که اشاره شد از طریق شرطیسازی کلاسیک ایجاد میشوند و فرد یاد میگیرد که ترس را به وسیله گریز آموزی کاهش دهد. کاهش ترس از طریق اجتناب یعنی دومین نوع یادگیری شرطی سازی فعال ایجاد میشود و پاسخ اجتنابی فرا گرفته میشود. مسئله آموخته می شود و اضطراب کاهش مییابد و تقویت میشود. نظریه سلیگمن نیز بر اساس پیوستار از پیش آمادگی، عدم آمادگی میتواند بر فهم ترس شرطی شده کمک کند. محرکهایی که ما نسبت به آن ها از نظر فیزیولوژیکی آمادگی داریم، با سرعت بیشتری نسبت به محرکهای غیر آماده، شرطی میشود (سیف، ۱۳۶۷).
نظریه یادگیری شناختی – اجتماعی
این دیدگاه از رفتارگرایی تحول یافت و گسترش آن در نتیجه انتقاد از چیزی بود که انعطافناپذیری و عقاید سادهگراینه رفتارگرایی محض خوانده میشود. بندورا[۷۶] این نظریه را درست میداند که ترس و اضطراب فرا گرفته میشوند، ولی برای یادگیری، چهار مکانیسم اجتماعی را بر شمرد: نخست، ترس ممکن است از طریق شرطیسازی کلاسیک دقیقاً به همان شیوهای که توصیف شده، فرا گرفته شود. دوم بنا به اظهار بندورا تجربه نیابتی[۷۷] میتواند با اهمیت تلقی شود. این فرایند هم سرمشقگیری[۷۸] خوانده شده است. سوم، آموزش نمادین که به یادگیری از طریق آموزش اشاره دارد، خواندن یا گفتن اینکه چیزهایی معین تهدیدا، دردزا، یا منع شده[۷۹] هستند. چهارم، بندورا به منطق نمادین[۸۰] که بالقوه در ایجاد اضطراب مهم میباشد نیز اشاره دارد. شخصی ممکن است استنباط کند چیزی خطرناک است. این فرایند ممکن است منطقی یا غیرمنطقی باشد. بنابرین در نظریه های یادگیری شناختی اجتماعی بر اهمیت ترکیب اصول یادگیری همراه با نقش تفکر و استدلال فردی در ایجاد اختلالات اضطرابی تأکید میشود( پاول و اندایت، ۱۳۷۸).
نظریه های شناختی اضطراب