مقالات تحقیقاتی و پایان نامه – ۲-۱۳- مقایسه هوش معنوی با هوش های دیگر – پایان نامه های کارشناسی ارشد
تعارض بین نقش و شخصیت: ممکن است بین شخصیت فرد و انتظارت نقش او تعارض وجود داشته باشد، برای مثال یک کارگر خط تولید که برای سرپرستی در نظر گرفته شده است. ممکن است واقعاً معتقد نباشد که بایستی کارگران را از نزدیک کنترل نمود و آن ها را تحت فشار قرار داد ولی مدیر تولید انتظار دارد که چنین وظیفه ای را انجام دهد.
تعارض درون نقش: به وسیله انتظارات متناقض درباره ایفای یک نقش به وجود میآید. مثال قبل سرپرست جدید با کارگران مستبدانه یا دموکراتیک رفتار میکند؟ بالاخره، تعارض بین بخشی که نتیجه نیازمندی های مختلف دو و یا چند نقشی است، که در آن واحد باید ایفا شوند. نقش های کار و نقش های غیر کاری اغلب موجب چنین تعارضی می شود. برای مثال یکی از کارکنان موفق زن در یکی از شرکت های کامپیوتری بزرگ امریکا اظهار میکنند که او اغلب از ساعت هفت و نیم بامداد تا ساعت یازده و نیم شب مشغول به کار است. به همین دلیل شوهرش از این کار مداوم روزانه خسته شده است وی را ترک کردهاست. بنابرین شکی نیست که تعارض و ابهام نقش وجود دارد مسئله اصلی این است که چگونه تعارض نقش بر طرف شود یا به چه نحوی می توان با آن کنار آمد(برومند، ۱۳۷۴).
۲-۱۱- هوش معنوی
امروزه اهمیت استفاده از افراد با ویژگی های خاص ذهنی و مهارتی بسیار پررنگ تر شده است. تلاش سازمان ها همیشه انتخاب و استخدام افراد موفق، باهوش، باپتانسیل ها و تواناییهای بالاتر بوده است به همین دلیل هنگامی که مفهوم بهره هوشی (IQ) در اوایل قرن بیستم مطرح شد، نظر بسیاری را به خود جلب کرد. ولی در سازمان ها، بعضی از افرادی که بهره هوشی بالاتری داشتند، هنگام برقراری روابط اجتماعی با مشتریان یا هنگام کار گروهی با مشکل روبرو شدند در حالی که برخی از افرادی که بهره هوشی پایین تری داشتند نه فقط در چنین موقعیت هایی بهتر عمل کردند بلکه در زندگی و کسب و کار نیز بسیار موفق بودند. جستجوی محققین برای یافتن این برتری به ارائه هوش هیجانی (EQ) انجامید. هوش هیجانی کمک میکند افراد در روابط اجتماعی و خانوادگی خود موفق تر بوده و در هر موقعیتی بهترین رفتار و عکس العمل را داشته باشند اما هنوز ابهامات و فضاهای تکمیل نشده ای در مجموعه هوش انسانی وجود داشت رفتارهایی که بهره هوشی و هوش هیجانی قادر به پاسخگویی به آن ها نبوده اند. لذا، سازمان های امروز به دنبال افرادی هستند که مهارتها و تواناییهای فراتر از بهره هوشی و هوش هیجانی دارند، کسانی که کنجکاوی سیری ناپذیری دارند و همیشه به دنبال پاسخ پرسش های اساسی در زندگی خود هستند. کسانی که تغییرات آن ها را نگران نمیکند بلکه در هر تغییری به دنبال فرصت جدیدی میگردند. نگرشی که امروزه در کنار بهره هوشی و هوش هیجانی مطرح شده است، مبحث هوش معنوی(SQ) است که در مورد کارکنان سازمان و در زمینه مدیریت و توسعه فردی مورد توجه قرار میگیرد(کامکار،۱۳۸۶).
آنچه در مجموعه هوش های انسانی قابل توجه است این است که هوش معنوی نه فقط تصویر هوش انسانی را کامل می کند بلکه بهره هوشی و هوش هیجانی فرد را نیز مدیریت کرده و به وی کمک میکند تا بهترین استفاده را از بهره هوشی و هوش هیجانی خود داشته باشد. از این رو به نظر میرسد، در دنیای کسب و کار، سازمانی که نیروهای آن از هوش معنوی بالا برخوردارند، فضای مثبت و سازنده ای دارد و علیرغم بحث هایی که در تبادل افکار و خواسته ها صورت میگیرد، حس احترام بالایی بین افراد وجود دارد و هر کس آماده است که در شرایط مورد نیاز، به کمک دیگران برود. بدیهی است چنین سازمانی مستقیم به سوی موفقیت پیش میرود، موفقیتی که نتیجه اش تنها به سود سهامداران نیست، بلکه تک تک افراد سازمان همان طور که در رسیدن به این موفقیت نقش دارند، از آن سود میبرند(کامکار،۱۳۸۶).
۲-۱۲- تاریخچه و تعاریف هوش معنوی
در سال ۱۹۹۷، دانا زوهر، استاد دانشگاه آکسفورد برای اولین بار مفهوم هوش معنوی (SQ) را مطرح کرد. به باور زوهر هوش معنوی همان چیزی است که قرن هاست به عنوان خرد از آن یاد می شود؛ فرد با دستیابی به این خرد میتواند با درون خود ارتباطی عمیق برقرار کند. ارتباطی که همه تضاد های موجود در ذهنش را کنار بگذارد و به صلح و آرامش درونی دست یابد. شخص با کمک هوش معنوی میتواند الگو های فکری ناکارا و نامناسب خویش را شکسته و تغییر داده یا آن ها را دوباره از نو بسازد، توانمندی ویژه ای که پیامد آن تفکر معنوی است و به سازگاری انسان با دنیای بیرون و درون یاری می رساند(ولمن[۵۱]، ۲۰۰۱).
هوش معنوی مکمل بهره هوشی و هوش هیجانی میباشد، چرا که افراد با کمک هوش معنوی به ارزشهای بنیادی و معنای عمیق زندگی دست مییابند و به دنبال علل اصلی وجودی خود میگردند. در واقع هوش معنوی در برگیرنده ریشه ابعاد گستردهای از رفتار فردی است که با بررسی آن میتوان به اطلاعات ارزشمندی در زمینه درک رفتار منابع انسانی سازمان ها نیز دست یافت. بنابرین، هوش معنوی، توانایی و ظرفیت انسان برای پرسیدن سوالات غایی درباره معنای زندگی و همزمان تجربه ارتباطی بی وقفه میان ما و جهانی است که در آن زندگی میکنیم(همان منبع).
هوش معنوی شامل هدایت و معرفت درونی، حفظ تعادل فکری و آرامش درونی و بیرونی و عملکردی همراه با بصیرت و ملایمت و مهربانی میباشد و توانایی به دست آوردن قدرتی که ما را برای رسیدن به مافوق یاری میدهد(عبدالله زاده، ۱۳۸۸)
۲-۱۳- مقایسه هوش معنوی با هوش های دیگر
IQ به عنوان هوشی که در جست و جوی چیستی موضوعات یا پدیده ها است، EQ به عنوان هوشی که در جستجوی درک و فهم چگونگی موضوعات است و SQ به عنوان هوشی که در جستجوی درک چرایی موضوعات است(عبدالله زاده، ۱۳۸۸). ویگلزورث(۲۰۰۲) چهار هوش بدنی، شناختی، هیجانی و معنوی را به ترتیب رشد آن ها، به شکل هرمی مطرح نموده است. الگوی مورد نظر او بر اساس این دیدگاه است که کودکان در ابتدا بر بدن خود کنترل پیدا میکنند(هوش بدنی)، سپس مهارت های زبانی و مفهومی(هوشبر) خود را گسترش میدهند. این هوش در فعالیت های مدرسه ای کودک مطرح است. هوش هیجانی برای بسیاری از افراد هنگامی مطرح میگردد که علاقمند به گسترش روابط خود با دیگران باشند. در انتها، هوش معنوی زمانی خود نمایی میکند که فرد به دنبال معنای مسائل میگردد و سوالاتی مانند «آیا این، همه آن چیزی است که وجود دارد؟» را مطرح می کند. مک هاوک[۵۲](۲۰۰۴) معتقد است هوش معنوی نسبت به آموزش غیر دینی و دانش واقع بینانه، با شهود، نگرش و خردمندی رابطه نزدیکی دارد. ماهیت غیر اختصاصی و کل نگر آن ادراک فرد را گسترش میدهد و آن را عمق می بخشد. این امر به غنی سازی روابط و بهبود کار روزانه کمک میکند. علاوه بر این حرکت به سوی خود شکوفایی و رشد معنوی، بیشتر به هوش معنوی مربوط می شود تا نیاز به کنترل خود و پایبند آیین و رسوم بودن. به نظر میرسد افرادی که هوش معنوی یکپارچه دارند، ممکن است سبک زندگی متفاوتی داشته باشند(به نقل از عبدالله زاده، ۱۳۸۸).
۲-۱۴- دیدگاه ها و نظریات هوش معنوی
فرم در حال بارگذاری ...