سر شکسته نیست این را سر مبنــد یک دو روزی جهد کن باقـی بـخند
بدمحالی جست کــو دنیا بــجست نیـک حالی جست کو عقبی بجـست
مکرها در کــسب دنیا بــار دسـت مــکرها در تــرک دنیـا واردسـت
مکر آن باشد که زنـدان حفــره کرد آن که حفره بست آن مکریـست سرد
این جـهـان زندان و مــا زنــدانیان حـفره کن زندان و خـود را وارهـان
چیسـت دنیـا از خــدا غــافل بُدن بی قــماش و نـقـره و میـزان و زن
مال را کز بـهرِ دین باشـی حــمول نعــم مالٌ صالحٌ خـواندش رســول
آب در کشتی هلاک کــشتی اسـت آب انــدر زیــر کشتی پـشتی است
چون که مال و ملک را از دل برانـد زآن سلیمان خویش جز مسکین نخواند
کوزه سربــسته انــدر آب رفــت از دلِ پــر بــاد فـــوق آب رفــت
باد درویـشی چــو در بــاطن بود بر ســرِ آبِ جــهان ســاکــن بـود
گرچه جمله این جهان ملک ویسـت مُلــک در چــشم دلِ او لاشـی است
پس دهـان دل ببند و مــهـر کــن پرکــنش از بادگــیر مــــن لــدن
جهد حقـست و دوا حقـست و درد منــکر اندر جــحدِ جهدش جهد کرد
(مولوی،۱۳۸۳ ، دفتر اول : ابیات ۹۹۱-۹۷۱)
پایان مناظره شیر و نخچیران به الزام و اسکات نخچیران در برابر شیر می انجامد ، یعنی نظریه جهد و تکلیف بر نظریه توکّل موقتاً غالب می گردد. این نقطه پایانی در مثنوی تازه شروع ماجرای تسلیم نخچیران در برابر شیر و تن دادن به خواسته وی و افکندن قرعه به تک تک وحوش و انعام و طیور و از جمله خرگوش است که البته در کلیله و دمنه هم آمده است.
۴-۱-۳- اقتران توکل و تسلیم
ساخت طوماری به نـام هــر یکـــی نقش هر طومار ، دیگر مســلکــی
حکم های هر یکــی نوعــی دیگــر این خــلافِ آن ، ز پایان تا به سـر
در یکی گفته که جــوع و جــود تو شرک باشد از تــو با معــبود تــو
جز توکل جـــز کــه تسلــیم تمام در غم و راحت همه مکرست و دام
در یکی گفته که واجب، خدمت است ورنه ، اندیشه توکّل تهـــمت است
(مولوی،۱۳۸۳ ، دفتر اول ، ابیات۴۶۴-۴۶۳ ؛ ۴۶۹-۴۶۷)
۴-۲- مقام رضا در مثنوی معنوی
در مقام رضا ، سالک گاه از دعا هم روی بر می تابد ؛ که دعا ، طلب تغییر قضا و جستن قضای نیک است و در این مقام برای سالک ، طلبی نمی ماند :
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
بشنو اکنون قصـه آن رهــروان کــه ندارند اعتراضی در جهـان
زاولیا اهل دعا خـود دیگــرند گه همی دوزند و گاهی می درنـد
قوم دیگر می شــناسـم ز اولیا که دهــانشان بسته باشد از دعـا
از رضا که هست رامِ آن کـرام جستن دفعِ قــضاشان شد حـرام
در قضا ذوقی همی بینند خاص کفرشان آید طلب کردن خـلاص
حسن ظنی بر دل ایشان گـشود که نپوشد از غــمی جامه کـبود
(مولوی،۱۳۸۳ ، دفتر سوم ، ابیات ۱۸۷۸-۱۸۸۳)
ای شده اندر سفر با صد رضا خود به پای خویش تا سوءالقضا
در خیالش مُلک و عزّ و مهتری گفت عزرائیل : رو ، آری ، بری
(مولوی،۱۳۸۳ ، دفتر اول ، ابیات ۱۹۴-۱۹۳)
۴-۲-۱- رضا در معنی ثبات احوال عرفانی
ای بدی که تو کنی در خشم و جـنگ با طرب تـر از سماع و بانگِ چـــنـگ
ای جفایِ تو ز دولــت خــوب تــر وانتقامِ تــو ز جـــان ، محبــوب تـر
نارِ تو اینست ، نورت چـــون بــود؟ ماتم این ، تا خود که سُورت چون بود؟
از حلاوت ها که دارد جَــــورِ تــو وز لطافــت کـــس نیابد غـــورِ تـو
نالم و ترســم کـــه او باور کـــند وز کَــرَم آن جــور را کــمــتر کـند
عاشقم بر قهر و بر لطفش بــه جــدّ بوالعجـب من عــاشـق این هر دو ضد
والله ار زین خار در بُســتان شـــوم همــچو بلبل زیــن سبــب نالان شوم
این عجب بلبل که بگــشاید دهــان تا خـــورد او خـــار را با گلســـتان
این چه بلبل؟ این نهنگ آتشی اسـت جمله ناخوش ها ز عشق او خوشی است
(مولوی،۱۳۸۳ : دفتر اول ، ابیات ۱۵۷۳-۱۵۶۵)
۴-۲-۲-استقبال مکروهات و مصائب
ناخوشِ او خوش بُود در جانِ مــن جــان فدای یارِ دل رنجـان من
عاشقم بر رنج خویش و دردِ خویش بهرِ خشنودی شاهِ فــرد خویش
خاک غم را سرمه سازم بهرِ چــشم تا ز گوهر پُر شود دو بحر چشم
فرم در حال بارگذاری ...