در دیدگاه سنت گرایان، علم اعلی یا مابعدالطبیعه به مفهوم سنتی آن به رسمیت شناخته می شود که به مبداء الهی و تجلیات آن می پردازد. این همان علمی است که به والاترین معنای آن می توان از آن به علم مقدس تعبیر کرد. این معرفت اصیل ذاتاً ریشه در امر مقدس جای دارد؛ چرا که از آن حقی صادر می شود که پدید آورنده این امر مقدس بما هو مقدس است. معرفتی که عین وجود و وحدت آفرین است؛ چون سرانجام از دوگانگی میان ذهن و عین در وحدت مطلق فراتر می رود. آن وحدت مطلقی که سرچشمه هر امر مقدسی است و تجربه امر مقدس است که کسانی را که شایستگی لازم را دارند، به ساحت آن وحدت هدایت میکند.
مفهوم پساساختارگرایی
پساساختارگرایی، به مثابه یک جنبش فکری، پس از برگزاری همایش بینالمللی سال ۱۹۶۶ در دانشگاه جانز هاپکینز درباره زبان های نقادانه و علوم انسانی، پدید آمد. شاید تأثیرگذارترین جستار ارائه شده در این گردهمایی، ساختار، نشانه و بازی در گفتمان علوم انسانی اثر دریدا بود. البته، بی تردید، آثار دیگر دریدا، از جمله نوشتار و تمایز، گفتار و پدیده و در باب گراماتولوژی وی، تاثیر ژرفی بر شکل گیری جنبش پساساختارگرایی داشتند. (سجادی، دشتی ،۱۳۸۷، ص.۸۱ ).
پساساختارگرایی اندیشه ای است که اولین بار با نقد های افرادی چون دریدا، فوکو و دلوز بر تفکر مدرنیته و ساختارگرایی پا به عرصه وجود گذاشت. فرض اصلی در این تفکر این است که عصر فلسفه به پایان رسیده و دچار گونه ای دگر دیسی شده است، از این نظر دیگر نمی توان از مبانی ثابت، قطعی و لایتغیر نام برد. با نفی متافیزیک، اصل باز نمایی واقعیت نیز دچار بحران می شود، یعنی تصور وجود واقعیت بیرونی و شناخت پذیر متزلزل می شود که می توان آن را کشف کرد و به حقیقت آن دست یافت. (همان، ص. ۸۲ ).
در اوایل دهه شصت، نهضت فکری ساختاگرایی در آگاهی مردم فرانسه به گونه ای پدیدار شد که از جهتی، به دلیل شهرت فرهنگی اش، یادآور جنبش وجود گرایی دهه چهل و در عین حال، ازجهاتی دیگر، یعنی در داشتن موضعی خصمانه در برابر موضوع فردی و تاریخ، در تقابل کامل با وجودگرایی بود. در اواخر دهه شصت کسانی که ساختارگرا شناخته شده بودند، بسیاری از اصول اساسی ساختارگرایی را به چالش کشیدند و یک نهضت پساساختارگرایانه را آغاز گردند. نهضت ساختاگرایی در ایالت متحده آمریکا در دهه هفتاد، تأثیر بسیاری بر فهم کتاب مقدس برجای نهاد که به دنبال آن، دل مشغولی به پساساختارگرایی در دهه های هشتاد و نود به وجود آمد. (استیور، ساجدی، ۱۳۸۳، ص. ۱۵۴ ).
ساختارگرایان در مواجهه با تقریباً همه پدیدههای اجتماعی (مد، تبلیغات، هنرها، اساطیر وفرهنگها) واکنش یکسانی بروز میدهند. نحوه عمل این روش تا حدود زیادی قابل پیشبینی است و دریدا انتقادهای خود به ساختارگرایی را از همین نقطه شروع میکند. وی میگوید شعور ساختاری خود را به این راضی میکند که انعکاسی از امر تحقق یافته، امر شکل گرفته، امر ساختار یافته است؛ به بیان دیگر، شعور ساختاری به جای اینکه تأویل کند یا خلق کند، دسته بندی میکند(منعکس میکند.) کار دریدا بخشی از جنبش روشنفکری وسیعی است که رشتههای مختلف را در برمی گیرد و پساساختارگرایی نام گرفته است و واکنشی است به ساختارهای نهادی شده و صلاحیت متدوال به طورکلی. (محمدی،۱۳۸۰، ص. ۱۲۷ ).
پساساختارگرایی به مجموعه از افکار روشنفکرانه فیلسوفان اروپای غربی و جامعه شناسانی گفته می شود که با گرایش فرانسوی، مطلب نوشته اند. تعریف دقیق این حرکت و تلخیص آن کار دشواری است ولی به شکل عمومی می توان گفت که افکار این دانشمندان، توسعه و پاسخ به ساختاگرایی بوده است و به همین دلیل پیشوند«پسا» را به آن اضافه کردهاند. پساساختارگرایی و پسامدرنیسم بعضاً به جای یکدیگر به کار میروند. پساساختارگرایی همچنین رابطه نزدیکی با واسازی دارد. (دانشنامه ویکی پدیا)
اصطلاح پست مدرنی است از نقد قاطع متفکران از عقل گرایی دوران مدرن ناشی شده است و به الگوی متفاوتی از عقل اشاره دارد. شالوده شکنی اصطلاح خاص دریدا است. راهکارشالوده شکنانه دریدا که به تدریج چنین نامی به خود گرفته است، از هر اثری علیه خود آن استفاده میکند تا نشان دهد که چگونه خود آن اثر ریشههای تخریب خود را فراهم میسازد به عنوان مثال او نشان میدهد که چگونه افلاطون از نوشتار استفاده کرد تا علیه نوشتار استدلال کند و از افسانه شاعرانه استفاده کرد تا افسانه را غیر قانونی شمرد. (استیور، ساجدی، ۱۳۸۳، ص. ۱۷۴ ).
اما در پساساختارگرائی به نظر میرسد علم دینی ماهیت و امکان متفاوتی داشته باشد. مبانی موجود در پساساختارگرائی از جمله کثرت گرائی تباینی، فلسفه فولدینگی و رویکردهای ریزوماتیک امکان علم دینی را با چالشهائی مواجه میکند. در کثرت گرایی تباینی پساساختارگرائی ، تفکیکی قاطع میان حوزه های مختلف معرفت ترسیم می شود، به گونه ای که با خروج از یک حوزه و ورود به حوزه ای دیگر، با نوع متفاوتی از دانش که همراه بانو ع تازه ای از روش یا شواهد است، روبرو خواهیم شد. (باقری،۱۳۹۰، ص. ۱۹۷ ).
از متکلمان نوارتدکسی، کارل بارت[۵] متأله برجسته پروتستان سده بیستم، براین نظر بود که علم و دین راه و رسمی متمایز دارند. موضوع، روش و غایت این دو با یکدیگر ناسازگار است. موضوع دین و الهیات، تجلی خداوند در مسیح است، در حالی که علم به مطالعه طبیعت می پردازد. روش مطلوب و ممکن در عرصه دین برای شناخت خدا، ناضر به تجلی وی بر انسان است و از این رو در این عرصه باید از روشی شهودی سخن گفت، در حالی که در علم از روش هایی مبتنی بر عقل بشری بهره می گیرند. سرانجام غایت دین آن است که آدمی را متوجه خداوند کند در حالی که علم در پی آن است که طبیعت را به شیوه ی تجربی بشناسد. (همان، ص .۱۹۸ ).
هرست به عنوان یکی از پساساختارگرایان به نظر میرسد که علاقمند نیست و یا قادر به دفاع از عقیده اش که یک شکل مذهبی از دانش وجود دارد نمی باشد. در اشکال بازیابی شده دانش او که هیچ نوع تلاشی را برای داوری در نظر نمی گیرد او تردید خود را که گزاره های دینی قابل تقلیل به گزاره های انواع دیگر هستند بیان میکند. فیلیپس با وضوح و به طور مکرر میگوید باورهای دینی در ذات خود نه گزاره هستند و نه قابلیت ارجاع به وسیله توصیف را دارند. او می نویسد باورهای دینی به طور معین ، فرضیه نیستند و حتی گزاره نامیدن آن ها گمراه کننده خواهد بود. (هاند، ۲۰۰۶، ص ۲۵ ).
راش ریس با پذیرش این مطلب میگوید:
فرم در حال بارگذاری ...