۲-۵-۳)موانع فرهنگی و اجتماعی
این موانع در واقع به جایگاه زنان در جامعه بر میگردد . برخی نویسندگان نفوذ نداشتن زنان در گروه و سازمان را به نقشهای اجتماعی آنان مرتبط می دانند . این موضوع در تمامی جوامع البته به طور نسبی وجود دارد و همین باعث کاهش نفوذ رهبری زنان می شود به عنوان مثال یک مطالعه از ۳۶۰ مدیر زن و مرد در سازمانهای دولتی آمریکا نشان داد که این عده از قابلیت و انگیزش مساوی برخوردارند ولی مردان بر اساس انتظارات آینده و زنان بر اساس عملکرد گذشته مورد بررسی و ارزیابی قرار می گرفتند این مطالعه نتیجه گیری میکند قضاوت برای گزینش مدیران ذهنی است تا عینی .البته این موضوع به جنبههای خانوادگی هم مربوط است . بررسیها نشان میدهد که احتمال قرار گرفتن در موقعیت رهبری به ویژه برای زنان در موقعیت فرزند اول اهمیت خاصی وجود دارد . جو خانوادگی ، نظم و صمیمیت روابط به توسعه مهارت و عملکرد دختر خانواده در جامعه کمک میکند . چنانچه مادر در خانواده اقتدار داشته باشد ، احتمال این امور بیشتر خواهد شد. تشویقهای پدر و نحوه برخورد اولیاء با تربیت دختر عامل مهم دیگرشناخته شده است .(همان منبع (
۲-۶)مباحث تئوریک در زمینه مدیریت زنان
در سالهای اخیر این سئوال مطرح بوده است ، که آیا تفاوت جنسیت منجر به اتخاذ سبک خاص مدیریت و رهبری می شود ؟
اغلب گفته می شود که ویژگیهای شخصیتی و متفاوت زنان و مردان اثر مهمی بر سبک مدیریت و عملکردشان دارد . البته هیچ دلیل منطقی نیز وجود ندارد که دال بر این باشد که تفاوت جنسیت ، تعیین کننده سبک خاص مدیریت است . از خصوصیات مردان ، هدفگرا بودن و خود تائیدی است ، مردان معمولاً به فکر خود هستند در حالی که خصوصیات زنان ، جامعه گرایی ، احساسی بودن ، مثبت گرایی و توجه به دیگران است . از سوی دیگر اکثر زنان اصرار دارند که روش های همکاری و اشتراک مساعی در کار ، برای افزایش کیفیت خدمات ضروری است . زنان بیشتر بر مشتریان و کاربران تأکید دارند و محیط کاری را که روابط کار باز و غیر رسمی باشد ترجیح میدهند ، زنان بیشتر بر حل مشکلات توجه دارند و در زمینه مدیریت گرایش به برنامه ریزی دارند . همچنین تحقیقات دیگری نشان میدهند که مدیران مرد گرایش دارند ، سبک تبادلی را اتخاذ کنند در حالی که زنان تمایل دارند سبکهای رهبری تحول را برگزینند اما مشخص شده است که اغلب مدیران با عملکرد بالا از هر دو سبک استفاده میکنند . در سبک رهبری تبادلی ، زیردستان با تعریف واضحی از نقش و مسئولیتها ، رهبری میشوند در حالی که در سبک مدیریت تحول ، افراد را به شیوه کاریزماتیک اداره میکنند . مدیران عالی بایستی به خصوصیات مدیران زن توجه داشته باشند . بسیاری از تحقیقات نشان دادهاند که اتخاذ سبک رهبری و مدیریت انتقالی به وسیله زنان موفقیت بهتری در بهبود عملکرد و رضایت کارکنان ایجاد کردهاست . بنابرین ممکن است بهتر باشد که زنان سبک مستبدانه ای را انتخاب نکنند ، با این حال پیشنهاد می شود که مدیران زن ، به جای اینکه سبکهای مردان را تقلید کنند ، سبکهای رهبری منحصر به فردی را تجربه کنند . در عین حال دیدگاه اقتضایی تأکید دارد که محیطهای رهبری مختلف ممکن است به نوع متفاوتی از سبکهای رهبری و خصوصیات شخصیتی متفاوت نیاز داشته باشند . در زمینه مدیریت و رهبری زنان بایستی اشاره کرد که عواملی وجود دارند که میتوانند مانع تغییرات رو به بهبود در وضعیت زنان و موفقیت آن ها در سبکهای رهبری شوند ؛ که بعضی از این عوامل به فرهنگ غالب در مورد جنسیت افراد مربوط می شود . بعضی از آن ها به ماهیت سازمان (سیستم های مدیریت ، اقتصاد و سیستم های حرفه ای ) مربوط می شود . افراد هر سازمان مهمترین بخش و با ارزش ترین دارایی سازمان است . به منظور استفاده بهینه از این منابع ، مهم است که نقاط قوت و ضعف هر دو (زنان و مردان ) از طریق ایجاد یک محیط منصفانه و توأم با اعتماد در سازمان بهینه شوند (عباسی ،۱۳۸۰،ص ۱۱۹)
یکی از عوامل مهم دیگر که بر مردانه بودن مناصب مدیریتی صحه میگذارد «باورهای فرهنگی »است . بسیاری از زنان که مشارکت های سیاسی دارند به صورت مستقل عمل نکرده و تحت تاثیر نظرات همسر و یا سایر مردان خانواده خود وارد عمل میشوند تحقیقات نشان میدهد که مردان الزامی برای مشاوره سیاسی با همسر خود نمی بینند اما زنان شدیداًً تحت تاثیر آرای و نظرات سیاسی با همسر خود قرار می گیرند . چنین وضعیتی به تحکیم و باز تولید باورهای فرهنگی در باب «ویژگی های ذاتی زنان » و « ماهیت مردانه سیاست » و تقابل این دو مفهوم با یکدیگر کمک میکند در واقع در چنین شکلی از فعالیت سیاسی آنچه کم رنگ تر به چشم میخورد ، خود آگاهی واقعی زنان است(گروسی ،۱۳۸۵،ص ۱)
۲-۷)شرح مختصری بر هر یک از واژه های تحقیق
۲-۷-۱)ویژگی های شخصیتی
کودک از همان ابتدا که شروع به شناخت خود و محیط پیرامونش میکند ، به قدرت و توانایی خود برای تسلط بر محیط و اطرافیانش آگاه می شود . یکی از عوامل مؤثر در رشد اعتماد به نفس کودکان و نوجوانان ، والدین و اعضای خانواده هستند . اگر کودک در خانواده یی سرشار از صمیمیت ، محبت ، و مهربانی رشد یابد میتواند ویژگی های شخصیتی خود را بشناسد و با اطمینان به تواناییهای خود با مشکلات و مسائل گوناگون روبرو شود و از طرفی میتواند با رفتارهای نامطلوب و منفی خود ، برخوردی واقع بینانه داشته باشد و در صدد رفع و تغییر آن ها بر آید . از آنجایی که اعتماد به نفس صفتی ارثی نیست ، اگر کودک ضمن انجام فعالیت های مختلف مدام دچار محدودیت شود و نتواند تجارب جدید و مفیدی در زندگی کسب کند ، ترسو، کمرو و خجول بار میآید و قدرت تصمیم گیری هم ، در او رشد نخواهد یافت . نتایج تحقیقات نشان میدهد که اغلب پدران و مادران نسبت به پرورش فرزندان پسر و دختر خود دید یکسانی ندارند . زمانی که کودکی متولد می شود ، نخستین پرسشی که پس از سلامتی نوزاد مطرح می شود ، جنسیت اوست . اگر نوزاد دختر بود ، لباس صورتی و اگر پسر بود لباس آبی به تن او میکنند و بر همین اساس رفتار بزرگسالان نیز طبقه بندی می شود . به پسران فرصت بیشتری برای کندو کاو دنیای فیزیکی پیرامونشان داده می شود و همین امر موجب تقویت مهارت های حرکتی بیشتر آنان می شود . برعکس دختران به شیوه یی محدودتر پروش مییابند و آنان را برای تعاملات کلامی شان بیشتر تشویق میکنند . (سلحشور ،۱۳۸۲،ص ۱۰)