دیدگاه عملکرد یگانه کارکردهای مغزی به عنوان عاملی در بررسی ناتوانیهای یادگیری توسط کچام ( ۱۹۶۷ ) تکمیل شده است . وی مشاهده کرد که افرادی وجود دارند که اختلالات خواندن آن ها ناشی از برخی اشکال اختلال در کارکرد درون یا بین نیمکرده های کرتکس مغزی است .
همینطور آیزنبرگ ( ۱۹۵۷ ) گفته است :
نظام اعصاب مرکزی نباید به عنوان شبکه ای مشابه مدارهای تلفن در نظر گرفته شود . بلکه در واقع باید بمنزله حوزه های نا پایدار[۳۳] الکتریکی تصور شوند ، به طوری که روابط متقابل و دوسو به جوهر عمل و ماهیت آن محسوب میگردد .
هر نوع کژکاری[۳۴] در تعامل[۳۵] کرتکس مغزی ، قابلیت تطابق اجتماعی ارگانیسم را دگرگون خواهد ساخت .
انباشت نظامهای حسی
چارچوب نظام های نیمه مختار مفهوم انباشت[۳۶] مغزی را هم به میان کشیده است . بر اساس این مفهوم ، دریافت اطلا عات از راه یک مسیر حسی ممکن است با دریافت اطلاعات از مسیر حسی دیگر تداخل کند . کودک ناتوان در یادگیری در مقایسه با کودک بهنجار برای دریافت و گردآوری همزمان اطلاعات رسیده از نظام های مختلف درون داد از قدرت و تحمل کمتری برخوردار است . این فرایند را می شود با کار یک فیوز که نمی تواند بیش از ظرفیت معین جریان برق از خود عبور دهد و بلافاصله می سوزد مقایسه کرد . ناتوانی در پذیرش و آمایش اطلاعات بسیار زیاد باعث می شد که مغز دچار انباشت شده و در هم بریزد . علائم این چنین انباشتی عبارتند از : سردرگمی ، ضعف یادآوری ، واپس روی[۳۷] ، خودداری از تکالیف ، دقت محدود ، کج خلقی و حتی حمله های مرضی ( جانسون میکلباست ـ ۱۹۶۷ ) .
برخی شیوه های نظری ، تحریک همزمان تمام مسیرهای حسی را برای تقویت یادگیری پیشنهاد میکنند ( فوناند ۱۹۴۳ ـ کیلینگ هام و استیلمن ۱۹۶۶ ) دلایل تجویز چنین روش هایی در یادگیری خواندن این است که تحریک چشم ، گوش ، حس لامسه و نواحی حرکتی ، به طور همزمان به یادگیری کلمه کمک خواهد کرد . کودک کلمه را خواهد شنید، آن را خواهد دید ، آن را خواهد گفت ، احساس خواهد کرد ، آن را خواهد نوشت ، و شاید آن را هجی خواهد کرد . در مقابل شیوه نظام های نیمه مختار هشدار میدهد که در مورد کودکان ناتوان در یادگیری ، استفاده از این روش ممکن است با انباشت مغزی آنان موجب شکست یادگیری شود (میلانی فر،۱۳۸۷).
از پیام های حسی تا ادراک
تمامی اطلاعات دریافت شده توسط گیرنده های حسی باید جهت پردازش به قشر حرکتی مناسب فرستاده شوند . عضوی که نقش مهمی در این انتقال دارد تالاموس است . تمامی داده های حسی به جز بویایی اول به تالاموس میروند . داده ها از آن جا به بخش های ویژه ای از قشر مغز که به پردازش تصوی ، صدا ، مزه یا لامسه اختصاص داده شده اند ، فرستاده میشوند . بحث در مورد فیزیولوژی پیچیده پشت این کارها از حوزه این کتاب خارج است اما مهم است بدانید که اطلاعات هنگام حرکت از گیرنده های حسی به محل پردازش ، به نوعی تغییر مییابند . اطلاعات از یک فوتون نوری یا موج صوتی به یک درک تبدیل میشوند ؛ به عبارت دیگر ، ما فوتون نوری یا موج صوتی را نمی بینیم بلکه یک تصویر یا صدا را درک میکنیم و ادراک ، در آن لحظه به طرز بی نظیری توسط ذهن درک کننده ما شکل میگیرد . ( پاتریشا ولف ، ۲۰۰۱ )
ادراک به معنایی اطلاق می شود که ما به اطلاعات دریافتی توسط حس ها متصل میکنیم . چشمان ما ممکن است یک تصویر را مثل یک دوربین بگیرند ، اما آنچه ما می بینیم ( یا درک می کنمی ) تحت تاثیر اطلاعاتی است که ما در مغزمان ذخیره کرده ایم ؛ برای مثال به این تصویر نگاه کنید : B. اگر به شما بگویند این چه عددی است احتمالا خواهید گفت « ۳ » . اما اگر از شما بپرسند چه حرفی است شما خواهید گفت « B » . تصویر عوض نشد ، بلکه درک شما بر اساس آنچه از شما پرسیده شد و دانش شما از علم اعداد و حروف الفبا تغییر یافت . برای کودکی که اطلاعات قبلی از اعداد یا حروف الفبا ندارد ، حرف B ، شکلی بی معنا روی کاغذ است ؛ بنابرین ، اختصاص دادن معنا به محرک های ورودی به دانش قبلی ما و آنچه که ما انتظار دیدنش را داریم ، بستگی دارد ؛ به عبارتی ، مغز شبکه های عصبی موجود اطلاعاتی را بررسی میکند تا ببیند آیا اطلاعات جدید چیزی هست که یک شبکه عصبیی که قبلا ذخیره شده را فعال نماید ( ما در فصل بعد به نحوه تشکیل شبکه های عصبی خواهیم پرداخت ) . این تطابق داده های جدید به اطلاعات ذخیره شده « شناخت الگویی » نامیده می شود و جنبه مهمی از توجهی است . شناخت الگویی آن قدر خوب عمل میکند که شما می توانید یک حرف الفبا را به هر شکلی که باشد ( b یا B ) تشخیص دهید . اما اگر شما قبلا حرف b را ندیده باشید و ندانید که بیانگر چه چیزی است ، آن گاه حرف b برای شما بی معنی می شود ؛ چون ، هیچ شناختی برای تطابق وجود ندارد . . ( پاتریشا ولف ، ۲۰۰۱ )
ادراک کل و جزء
علاوه بر تفاوت های موجود در مسیرهای ادراکی یادگیری ، تفاوت دیگری نیز در شکل کلی (سبک ) ادراک به صورت « مدرکات کل »[۳۸] و « مدرکات جزء »[۳۹] مشاهده شده است ( گی نس ۱۹۵۸ ) . بدین معنی که برخی از کودکان ظاهراً کلیت[۴۰] یک شیئی را درک میکنند ] هیئت کلی[۴۱] [ ، در حالی که کودکانی هم هستند که گرایش به تمرکز دقت روی جزییات وقایع دارند و به کل توجهی نمی کنند . این ویژگی ادراکی درست شبیه تفاوت ادراک در مورد نقش و زمینه است به همان نحو که اشتراوس و لتی نن ( ۱۹۴۷ ) درباره برخی از کودکان ضایع مغز به آن ها اشاره کردند . بهرحال توانایی دیدن کل و توانایی دیدن اجزاء ، هر دو برای یادگیری کارآمد ضروری هستند . در عملی مثل خواندن نزد کودکان ، هر وقت تکلیف آن ها ایجاب کند باید این انعطاف را داشته باشند که از کل به اجزاء حرکت کنند . در یک زمان لازم است که آن ها کل کلمه را ببینند ، و در زمان دیگر لازم میآید که جزء کوچکتری را ببینند که آن کلمه را از کلمه دیگر متمایز میکند . برای مثال ، در تمیز بین دو کلمه توپ و توت ، کودک بایستی قادر به دیدن اجزاء کلمه باشد . در عین حال کلمه « اسب » را باید به عنوان یک کل مورد شناخت و تشخیص قرار دهند . کودکانی که تنها به یکی از این دو جنبه ادراکی تکیه میکنند ، معمولا در یادگیری خواندن دچار مشکل میشوند .
ادراک بینایی
مطالعات بیشماری ثابت کردهاند که ادراک بینایی کاملا با تکالیف آموزشگاهی ، بویژه خواندن ، ارتباط دارد . مولفان و مطالعه گران چندی تعدادی از خرده مهارت های ادراک بینایی را ضروری یافته اند . فراستیگ ( ۱۹۶۸ ) پنج کارکرد ادراک بینایی را تعیین کردهاست : تطابق بینایی ـ حرکتی ، ادراک نقش ، ثبات ادراکی ، ادراک وضع در فضا و مکان و ادراک روابط فضایی ـ مکانی .
در مطالعه اعمال تمییز بینایی به منظر پیشبینی پیشرفت خواندن در کلاس اول بارت ( ۱۹۶۵ ) نتیجه گرفت سکه در امر پیشبینی سه عمل تمییز بینایی کمک مؤثری میکند : توانایی خواندن حروف و اعداد ، توانایی کپی اشکال هندسی ، و توانایی جور کردن کلمات . مطالعه دهیرش[۴۲] ( ۱۹۶۴ ) بهمین سان نشان داد که تعدادی اعمال ادراک بینایی به طور مؤثری به تهیه شاخص خواندن کمک میکند . این اعمال شامل : پاسخگویی به آزمون گشتالتی بینایی ـ حرکتی بندر ، جور کردن کلمات ، جور کردن حروف ، و بازشناسی کلمه است . جالب است تذکر داده شود که اغلب این پیشبینی ها ف پیش از آنکه به مهارت های ادراک بینایی مربوط شوند به مقوله مهارت های خواندن نزدیکترند .