آزمون حافظه وکسلر در زمینه حافظه علمی، ساده و فوری و همچنین تفکیک میان اختلالات عضوی و کنشی حافظه، اطلاعات پایایی به دست میآورد.
در این پژوهش از خردهمقیاسهای حافظه بینایی که شامل ۴ آزمون: تداعیهای زوجی بینایی ۱ و ۲ (فوری و تأخیری)، بازآفرینی بینایی ۱ و ۲ (فوری و تأخیری)، حافظه تصویری، فراخنای حافظه بینایی (روبه جلو و عقب) میباشد استفاده شده که در ابتدا آزمونهای فوری گرفته شده و پس از گذشت مدت زمان ۲۰ دقیقه، آزمونهای تأخیری مورد استفاده قرار گرفت. آزمون به صورت فردی اجرا شده و به صورت ۰ و ۱ درجهبندی میشود.
۱-۷-۲- تعریف عملیاتی عملکرد حافظه چهره ها:
منظور از حافظه چهرهها در این پژوهش نمره ای از سه آزمودنی در آزمون حافظه چهره ها که توسط حق شناس در ایران ساخته شده است، به دست می آورد و به صورت صفر و یک درجه بندی می شود (حق شناس،۱۹۹۱)
فصل دوم:
پیشینه تحقیق
در این فصل سعی خواهد گردید تا مفاهیم مرتبط با حافظه بینایی، کارکردهای آن و انواع حافظه بینایی ارائه شود.
۲-۱- ماهیت حافظه انسان
یکی از حوزه های بانفوذ و مورد علاقه محققان در روانشناسی شناختی مطالعات مربوط به حافظه است ( کرمی نوری، ۱۳۹۰). اصطلاح حافظه مفهومی کلی دارد و به آن گروه از جریانات روانی که فرد را به ذخیره کردن تجارب و ادراکات و یادآوری مجدد آنها قادر میسازد، اطلاق می شود ( سولسو[۷۳]، ۱۹۹۱). حافظه روندی است که به وسیله آن اطلاعات کد گذاری، ذخیره، و بعداً یادآوری می شود
( توماس[۷۴] و کندل، ۲۰۰۲). در واقع بدون در اختیار داشتن حافظه و مهارت های آن زندگی با سرعت فزایندهای از هم میپاشید و زیر بنای تمام تفکرات و ایده ها و اساس آنچیزی است که یادگرفتهایم
( ساعد، ۱۳۸۹). قدیمی ترین تعریف از حافظه به دیدگاه افلاطون بر میگردد. وی حافظه را به قفس پرندگان تشبیه کرد: ورود پرندهی جدید به قفس مانند ورود اطلاعات جدید به حافظه است و گرفتن یک پرنده از قفس به مثابه به یادآوردن اطلاعات جدید از حافظه است.
به نظر افلاطون یادآوری اطلاعات به سه دلیل دچار وقفه می شود:
اول آن که پرندهی مورد نظر از همان ابتدا در قفس جای نگرفته باشد، یعنی هیچگونه بازنمایی از حادثه ( ماده یادگیری ) مورد نظر در حافظه موجود نباشد. در این صورت ناتوانی یادآوری به عدم یادگیری اولیه مربوط می شود.
دوم آنکه ممکن است پرنده در هنگام اقامت در قفس مرده باشد در اینجا ناتوانی یادآوری به مرحله
نگهداری اطلاعات مربوط می شود.
سوم آنکه ممکن است پرنده در قفس یکی از هزاران پرندهای باشد که در قفس است، ولی در موقعیت خاص قادر به گرفتن آن نیستم، هرچند که در زمان دیگری ممکن است موفق به گرفتن آن شویم؛ در اینجا ناتوانی در یادآوری به مشکلات مرحله بازیابی اشاره می کند ( گالوو و آیزنک[۷۵]، ۱۹۹۶). این استعاره افلاطون هرچند از یک منظر مکانیکی و فضایی به حافظه مینگرد که امروزه مورد قبول محققان حافظه نیست، ولی این امکان را فراهم ساخت که تمایز مهمی بین سه مرحله یادگیری اطلاعات، نگهداری اطلاعات و بازیابی اطلاعات شناسایی می شود، تمایزی که در سه دهه گذشته محور اصلی مطالعات مربوط به حافظه بوده است (کرمی نوری، ۱۳۹۰). ا
از زمان لاک[۷۶]، هیوم[۷۷]، هارتلی[۷۸] و دیگر فلاسفه انگلیسی قرنهای ۱۷ و ۱۸ تداعی به عنوان مرکز ثقل تمام فرایندهای تفکر در نظر گرفته میشد. در خلال سالهای قرن نوزدهم، تداعیگرایی نظر غالب بر حافظه و فرایندهای مربوط بود که در قرن بیستم اثر آنرا می توان در نوشته های افرادی مانند پاولف [۷۹] و ثرندایک [۸۰] مشاهده کرد. « تداعی گرایی » در شکل اصلی خود به این معنی بود که، هر تجربه شامل یکسری احساسهای ساده یا « عناصر روان شناسی » میباشد ( اتکینسون و هیلگارد[۸۱]؛ به نقل از مقدم، ۱۳۹۱). در چنین فضایی از لحاظ نظری هرمان ابینگهوس[۸۲]روانشناس آلمانی کارهای اولیه خود را در مورد حافظه شروع کرد. او اولین مقاله خود را در مورد آزمایش حافظه در سال ۱۸۵۵ میلادی به رشته تحریر درآورد. در آن دوره با وجود اینکه همه میدانستند حافظه چیست و فلاسفه سالها در مورد آن نظریه پردازی کرده بودند اما هیچگونه صورتبندی منظمی از ساختار حافظه مورد آزمایش قرار نگرفته بود و هیچ دستگاه تحلیل پیچیدهای وجود نداشت و داده های حاصل از آزمایشهای قبلی در دسترس نبود. در واقع اگر بخواهیم به سرآغاز علمی در مورد حافظه اشاره کنیم، بیتردید کار ابینگهوس یکی از نخستین وپیشگامترین کار علمی در این زمینه بود. نخستین کار او در مورد حافظه نیز با مطالعه بر روی فهرستی از هجاهای بی معنی که خود ادعا کرده بود آغاز گردید ( نگاه کنید به شکل شماره ۱-۱) و دلیل او در استفاده از هجاهای بی معنی این بود که برای تبیین چگونگی شکل گیری حافظه میبایست آزمایشی فراهم گردد تا آزمودنیها از آن هیچگونه اطلاعی نداشته باشند او کشف کرد که هرچه فهرست طولانیتر باشند به خاطر سپردن آنها مستلزم خواندن بیشتر و صرف وقت بیشتر است (نیومن و لافتوس[۸۳] ، ۲۰۱۲ ). در واقع او در پژوهشهای خود توجه خاصی به قانون « فراوانی » داشت؛ یعنی هرچه یک تجربه بیشتر رخ دهد آسانتر به یاد می آید . بنابرین، برای آزمون این نظریه، او به موادی نیاز داشت که با تجربه های قبلی ارتباط نداشته باشد تا بتوان تجربه های قبلی را کنترل کرد به همین دلیل، هجاهای بی معنی را بهکار برد. نتایج بهدست آمده از تحقیقات ابینگهوس به شرح زیر هستند:
-
- هر قدر مواد آموختنی زیادتر گردد زمان لازم برای به خاطر سپردن آن مطالب به صورت تصاعدی افزایش مییابد.
-
- ابینگهوس میزان کوشش ثبت شده با نگهداری آن مطالب در حافظه را با یکدیگر مرتبط دانست، به گونه ای که افراد اگر وقت بیشتری برای یادگیری بگذارند و کندتر بیاموزند و برای آموختن، مطالب را چندین بار بخوانند دیرتر فراموش میکنند تا کسانی که به حافظه خود متکی هستند و کوشش کمتری مینمایند. البته نوع مطالب آموختنی مهم است.
-
- فراموشی در ساعات اولیه یادگیری بیشتر است؛ بدینگونه که پس از ۲۰ دقیقه ۴۲% مطالب، پس از ۹ ساعت ۶۴% و پس از ۳۱ روز ۷۹% فراموش شده اند.
-
- یادگیری مطالب با تقسیم وقت، بهتر صورت میگیرد تا این که مطالب یک دفعه خوانده شود. او فهرستی متشکل از ۱۲ کلمه بیمعنا را ۶۸ بار خواند تا توانست آن را حفظ کند. روز دوم ۷ بار خواند تا حفظ شد، ولی فهرست دیگری مثل فهرست اول را به مدت ۳ روز خواند و با ۳۸ بار خواندن طی سه روز، مطالب را حفظ کرد ( یعنی با تقسیم وقت در سه روز )، تقریباً ۵۰ % صرفهجویی در وقت شد .
فرم در حال بارگذاری ...