اما نظریه سوم اینکه: میان فاعل بودن خداوند متعال و مأموران الهی گرد آوریم و بر این اندیشه باشیم سخن آیات مورد بحث این است که: برخی از این افعال دستاورد کار خدا و و شماری کار مأموران اوست. این گفتار تقریباً بی مناقشه است چرا که میتوان آن را به گفتار و نظریه نخست بازگردان کرد که اینان معتقدند به اینکه فرشتگان نیز به حکم و قدرت الهی دست به این گونه امور میزنند.
چهارمین باور بهمثل سخن پیشین، جمع بین دو گروه از فاعل است اما اینبار میان فاعلیت خداوند متعال و اولیای الهی. پس بگوییم آیات یاد شده این را میرسانند که: بعضی خوارق، فعل خداوند و برخی فعل اولیای خداست. در این نظریه تفصیلی شماری از این امور، معلول و متأثر از نفوس اولیای خداست و تعدادی نیز به مباشرت خداوند انجام میگیرد. بدین سان میتوان بین آیاتی که انجام اینگونه امور را به مباشرت خداوند میداند و آیاتی که انجام این کارها را به دست اولیا میداند جمع نمود.
اما آنچه به مجموع باورهای قرآنی نزدیکتر است این است که اندیشه درست قرآنی در مورد کننده اعجازگونهها این بدانیم که فعل ولیّ خدا در قدرت و حکم الهی ادغام شده است. در این نظریه، اینگونه امور کار مستقیم ولیّ است اما به قدرت و اذن خداوند متعال انجام میگیرد. از جمع آیات مربوط به امور خارق عادت این برداشت را میتوان داشت که سر زدن کار فراعادی از جز خداوند متعال شدنی است و اگر از آیات، اینگونه استفاده بریم که این امور به یکسره کار خداست و شخص انسان هیچ دخالت و تصرف بیواسطهای ندارد اصل امکان انجام امور خارق عادت به دست ولیّ خدا بی جهت خواهد بود. و ما پیش از این در ابتدای بخش دوم، این مسئله را از سر گذراندیم.
قرآن کریم همانگونه که معجزات را به نفوس انبیا نسبت میدهد، به خداوند نیز بسته میداند. بخش پایانی آیه شریفه که میفرماید: « پس چون فرمان خدا [در میان] آید، به حقّ حکم شود »[۴۶۱]، رهنمون بر این است که تأثیر مقتضى نامبرده منوط به امرى از ناحیه خداى تعالى است، که آن امر با اذن خدا صادر میشود، پس تأثیر مقتضى وقتى است که مصادف با امر خدا، و یا متحد با آن باشد، و اما اینکه امر چیست؟ در آیه «جز این نیست که فرمانش- چون [آفریدن] چیزى را بخواهد [این است] که به او گوید: موجود شو. پس بى درنگ موجود مىشود.»[۴۶۲] کلمهی ایجاد و کلمه (کن) تفسیر شده و آیات زیر، این اناطه به امر خدا را آماده مىکنند: «بى گمان این پندى است. پس هر کس که بخواهد به سوى پروردگارش راهى [در پیش] گیرد.» «و نمىخواهید مگر آنکه خدا بخواهد.»[۴۶۳] نیز آیهای که میگوید: «آن [قرآن] براى جهانیان جز پند نیست. براى کسى از شما که بخواهد راست کردار شود. و نمىتوانید که خواهید مگر آنکه خدا بخواهد، پروردگار جهانیان.»[۴۶۴]
این آیات دلالت کرد بر اینکه آن امرى که انسان میتواند ارادهاش را بکند و زمام اختیار وى به دست آن است، هرگز تحقق نمىیابد مگر آنکه خدا بخواهد، یعنى خدا بخواهد که انسان آن را بخواهد، و خلاصه، ارادهی انسان را اراده کرده باشد، که اگر خدا بخواهد انسان اراده مىکند، و میتواند بخواهد، و اگر خداوند نخواهد، اراده و خواستى در انسان پیدا نمیشود.[۴۶۵]
آرى، آیات شریفهاى که ارائه شد، در مقام بیان این نکتهاند که کارهاى اختیارى و ارادى بشر هر چند به دست خود او و به اختیار او است، و لکن اختیار و اراده او دیگر بدست او نیست، بلکه گواهمند به مشیت خداى سبحان است، برخی گمان کردهاند که آیات در جایگاه رساندن این معنا است که هر چه را انسان اراده کند خدا هم همان را اراده کرده، و این خطایى است فاحش، چون لازمهاش این است که در موردى که انسان ارادهاى ندارد، و خدا اراده دارد، مراد خدا از ارادهاش تخلف کند، و خدا بزرگتر از چنین نقص و عجز است. افزون بر اینکه اصلاً این معنا مخالف با ظواهر آیاتى بىشماری است که در این مورد وارد شده، مانند آنجا که میفرماید: « و اگر مىخواستیم به هر شخصى هدایتش را مىدادیم. ولى [این] وعده از جانب من تحقق یافته است که جهنم را از جنّها و مردمان، همگى پر کنم.»[۴۶۶] یعنى هر چند که خود آن نفوس نخواهند هدایت شوند، پس مشیت خدا تابع خواست مردم نیست، و نیز در جای دیگر میفرماید: « و اگر پروردگارت مىخواست همه آنان که در زمیناند، همگى ایمان مىآوردند….»[۴۶۷] پس روشن میشود که اراده مردم پیرو خواست خداست، نه به عکس، چون مىفرماید: اگر او اراده مىکرد که تمامى مردم ایمان بیاورند، مردم نیز اراده ایمان مىکردند، و از این قبیل آیاتى دیگر.[۴۶۸]
پس اراده و مشیت، اگر تحقق پیدا کند، معلوم میشود تحقق آن مراد، به اراده خداى سبحان و مشیت او بوده، و همچنین کارهایى که از ما سر مىزند مراد خداست، و خداوند خواسته که آن افعال از طریق اراده ما، و با وساطت مشیت ما از ما سر بزند، و این دو یعنى اراده و فعل، هر دو موقوف بر امر خداى سبحان، و کلمهی (کُنْ) است. پس تمامى امور، چه عادى، و چه خارق عادت، و خارقالعاده هم، چه طرف خیر و سعادت باشد، مانند معجزه و کرامت، و چه جانب شرّش باشد، مانند سحر و کهانت، همه مستند به اسباب طبیعى است، و در عین اینکه مستند به اسباب طبیعى است، موقوف به اراده خدا نیز هست، هیچ امرى پدید نمیآید مگر به امر خداى سبحان، یعنى به اینکه سبب آن امر مصادف و یا متحد باشد با امر خداى تعالى.
تمامى پدیده ها، هر چند از نظر استناد وجودشان به خدای تعالى به طور مساوى مستند به او هستند، به این معنا که هر جا اذن و امر خدا باشد، موجودى از مسیر اسبابش وجود پیدا مىکند، و اگر امر و اجازه او نباشد تحقق پیدا نمىکند، یعنى سببیتِ سببش تمام نمیشود، جز اینکه قسمى از آن امور یعنى معجزه پیامبران، و یا دعاى بنده مؤمن، همواره همراه اراده خدا هست، چون خودش چنین وعدهاى را داده، و در باره خواست انبیایش فرموده: « خداوند مقرّر داشته است که به یقین من و رسولانم پیروز مىشویم.»[۴۶۹] و در باره اجابت خواسته مؤمن وعده داده و فرموده: « دعاى دعا کننده را هنگامى که مرا [به دعا] بخواند، روا مىدارم.»[۴۷۰]
۶٫ توحید افعالی و تصرف ولی در پرتو ولایت تکوینی او در قرآن
یکی از شاخه های شجره طوبای توحید، توحید در ولایت است و ولیّ، یکی از اسمای حسنای الهی است. ولایت دارای معانی متعددی است اما آنچه در اینجا مطرح است ولایت به معنای سرپرستی تدبیر امور است و بحث کلامی است.
۶-۱٫ بررسی آیات قرآن درباره صفت فعلی ولایت
این ویژگیها مانند سایر اوصاف خدای سبحان، چند دسته است:
۶-۱-۱٫ آیاتی که ولایت را برای خدا ثابت میکند
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
مانند: «جز این نیست که ولىّ شما، خداوند و رسولش و مؤمنانى هستند که نماز بر پاى مىدارند و آنان در اوج فروتنى، زکات مىپردازند.»[۴۷۱] با توجه به ذیل آیه، مفسران شیعه و سنی گفتهاند که: این آیه، درباره امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) نازل شده است.[۴۷۲]
در قرآن نوعی ولایت برای شیطان و طاغوت نیز ثابت شده است: «کسانى که کفر ورزیدهاند، کارسازانشان طاغوتاند»[۴۷۳]، «به راستى ما شیطانها را براى کسانى که ایمان ندارند، کارگزار
قرار دادهایم.»[۴۷۴] البته ولایت شیطان بر کفار، مستقل از ولایت خدا و در عرض آن نیست بلکه این ولایت نوعی عذاب و کیفر الهی است که شیطان همچون سگ دستآموزی بهگونه تکوینی مأمور است آن را نسبت به کسانی اعمال کند که از سر عمد، ولایت تشریعی دیگران را جایگزین ولایت خدای سبحان کردهاند.
۶-۱-۲٫ آیاتی که ولایت را از غیر خدا سلب میکند
«وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزینَ فِی الْأَرْضِ وَ مَا لَکُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ: و شما در زمین گزیر و گریزى ندارید و برایتان جز خداوند هیچ کارسازى و یاورى نیست.»[۴۷۵]، «مَا لَکُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِیٍّ وَلَا شَفِیعٍ: جز او هیچ دوست و شفاعت کنندهاى ندارید.»[۴۷۶]، «مَا لَکَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ وَاقٍ: تو را از [عذاب] خداوند هیچ کارساز و باز دارندهاى نیست.»[۴۷۷] سرّ اینکه دیگران هیچ سهمی از ولایت ندارند این است که ولایت و سرپرستی، نوعی پرورش است که بر علم، قدرت و مالکیت تکوینی ولیّ نسبت به حوزه سرپرستی او متوقف شده است و دیگران فاقد این صفات کمالی هستند.
۶-۱-۳٫ آیاتی که ولایت را مختص خدا میدانند
و گویای این است که: آیا جز او را سرپرست خود گرفتهاند. تنها خدا ولیّ است.[۴۷۸] وجود
ضمیر فصل «هو» و معرفه بودن خبر به «الف» و «لام» در «الولی»، مفید تأکید و حصر ولایت
در خدای سبحان است و نیز اینکه او «ولیّ حمید» است و فیالمثل، بارش از آسمان به دست
اوست.[۴۷۹]
۶-۱-۴٫ آیاتی که حاکمیت و حکم را مختص خدا میداند
یا دوست و شریکی برای خدای تعالی قائل نیست و یا کسی را در جایگاه رد حکم او نمیداند مفید اختصاص ولایت به خداست مانند: «حکم جز به دست خداوند نیست.» «آنان جز او هیچ کارسازى ندارند و در حکمش کسى را شریک نمىسازد.»، «و خداوند حکم مىکند- هیچ رد کنندهاى براى حکم او نیست-»[۴۸۰]
مجموع آیات پیشگفته به خوبی دست میدهد که ولایت بالأصاله مختص خدای سبحان است یعنی «لا ولی الا هو».[۴۸۱] اما آنچه میتوان بهگونه پرسش طرح نمود این است که در شماری از آیات گونه ای از ولایت برای طاغوت و شیطان مطرح است و نیز اینکه ولایت خدای سبحان بر برخی بندگان بهگونه ای متفاوت با دیگر بندگان بیان شده است.
۷٫ جستاری در ولایت غیر خدا
منظور از ولایت غیر خدا، آن سرپرستیای است که ظاهر آیات قرآن کریم برای بندگان و مخلوقات خداوند اثبات می کند و البته همه اینها در طول قدرت خداوند و به عنایت اوست و نه ولایت استقلالی.
۷-۱٫ گونههای ولایت دینی در قرآن
مرحوم مجلسیِ اول در نوشتهای که آن را «ولایهالاولیاء» نام نهاده است ۱۲ گونه از ولایت دینی را برای ۱۲ گروه آدمی گسترانده است که با اندک تأملی در قرآن عزیز میتوان ردّی از همه آنها را نشان داد. آنچه در این جستار بدان رهنمون شدهایم گونه نهم از اقسام ولایت یعنی ولایت تکوینی برگزیدگان حق بر موجودات هستی، آن هم به اذن خداوند بلند مرتبه است که پایهها و مایههای استوار خود در کتاب وحی را فرامیخواند که علامه مجلسی از آن به «ولایت تکوینی اولیای امر دین، بر رام نمودن موجودات»، یاد می کند که در فصل پسین، پایه های قرآنی آن، به تفصیل بدان گونه از ولایت برمیرسد. اما چکیدهی آن، قرب حق، علم کتاب، علم به اسما و جانشینی آدمی برای خدا است، که ایشان به آیاتی به مانند: «کسى که علم الکتاب به نزد اوست [بس است].»[۴۸۲] «کسى که به نزدش علمى از کتاب
[الهى] داشت، گفت:…»[۴۸۳]، و «همه چیز را در کتابى روشنگر بر شمردهایم.»[۴۸۴]، «آنگاه کتاب [آسمانى] را به آنان به ارث دادیم که از [میان] بندگانمان برگزیدیم.»[۴۸۵] و به اینکه «به وسیله شما خداوند میگشاید و به سبب شما پایان میدهد»[۴۸۶] و «به برکت وجود شما، مخلوقات خداوند روزی داده میشوند»[۴۸۷] اشارت نموده است.
البته ناگفته نماند که در اصطلاح فقیهان و عالمان ربانی ولایت بر دو بخش است: ولایت خاصه که محدود به مورد خاصی است که انسان بر شخص خاصی ولایت دارد. و ولایت عامه که به مصداق خاصی مرزبندی نشده است، مانند ولایت پیشوایان معصوم(علیهم السلام) و نواب خاص و عام آنها که بر عموم مردم ولایت دارند. در فقه جواهری ۳۷ مورد را برای ولات خاصه[۴۸۸] و ۱۳ قسم را به عنوان ولایت عامه[۴۸۹] به ثبت رسانده است.
۷-۲٫ ولایت رسول خدا و اوصیای ایشان
پرسش این است که: اگر برآیند آیات این باشد که ولایت جز برای خدای سبحان بر احدی روا نیست آنگاه ولایتی که در برخی از آیات مانند: «جز این نیست که ولىّ شما، خداوند و رسولش و مؤمنانى هستند که نماز بر پاى مىدارند و آنان در اوج فروتنى، زکات مىپردازند.»[۴۹۰] بهگونه مستقیم به رسول خدا و اولیای الهی نسبت داده شده به چه معناست و چه توجیهی دارد؟
و پاسخ این است که: ولایت رسول خدا و اوصیای ایشان هرگز در عرض ولایت خدای سبحان و مستقل از آن نیست زیرا بر مبنای تعالیم مکرر وحیانی هیچ انسانی حتی انسانهای کامل از هیچگونه استقلالی برخوردار نیستند از این رو معنای دقیق سمت ولایت برای پیامبران و اولیا مانند سایر اسمای حسنای الهی آن است که آنان مظهر و آیت ولایت الهیاند.
۷-۳٫ ولایت طاغوت و شیطان بر کافران
پرسش دومی که از ولایتی با صنفی دیگر، از آیات قرآن رخ می کند چنین است که: قرآن کریم میفرماید: «و کسانى که کفر ورزیدهاند، کار سازانشان طاغوتاند که آنان را از نور به سوى تاریکیها به در مىبرند.»[۴۹۱]، «به راستى ما شیطانها را براى کسانى که ایمان ندارند، کارگزار قرار دادهایم.»[۴۹۲] اینکه چه راهی برای برونرفت از معنای ولایت طاغوت و شیاطین بر برخی وجود دارد؟
اما کوتاه پاسخ به پرسش یادشده اینکه: نخست ولایت شیطان بر کفار مستقل از ولایت خدا و در عرض آن نیست دوم و بهتر بگوییم بلکه این ولایت نوعی عذاب و کیفر الهی است که شیطان همچون سگ دست آموزی بهگونه تکوینی مأمور است آن را نسبت به کسانی اعمال کند که از سر عمد ولایت تشریعی دیگران را جایگزین ولایت خدای سبحان کردهاند.[۴۹۳]
۸٫ ولایت پاداشی
انجامین سخن این است که چرا در برخی آیات ولایت خدا بر گروه خاصی از بندگان اختصاص یافته است که قرآن کریم میفرماید: «خداوند کار ساز مؤمنان است.»[۴۹۴]، «و خداوند کارساز پرهیزگاران است.»[۴۹۵] و دیگران از آن نوع سرپرستی بیبهرهاند.
و فرجامین پاسخ این است که چنانکه بر خواننده پنهان نیست ولایت بر دو گونه تشریعی و تکوینی است و ولایت تشریعی عام و بر همگان یکسان است و در قیام همه از آن بازخواست خواهند شد اما ولایت تکوینی یک شعبه عام و فراگیر دارد و یک بخش خاص که نصیب بندگان ویژه خدای سبحان است. ولایت تکوینی عام همانند تشریعی عام شامل همه انسانهاست اما ولایت تکوینی خاص که میتوان ولایت ثانوی، پاداشی یا توفیق الهی خواند ویژه کسان خاصی است که خود را به ولایت تشریعی خدای سبحان گره زده و بدان گردن نهادهاند. از این رو این روندگان کوی حق، بقیه راه را آسانتر و تندتر گذر میکنند. قرآن کریم هر جا سخن از ولایت پاداشی میکند آن را ویژه بندگان مؤمن و پرهیزگار دانسته است و آشکارا داد سخن سر میدهد که: «خداوند کار ساز مؤمنان است.»[۴۹۶] و «و خداوند کارساز پرهیزگاران است.»[۴۹۷]و در جای خود، گفته شده که حکم بر وصف، مشعر به علیت است یعنی چون
این کسان با ایمان و با تقوایند از ولایت تکوینی خاص خداوند بهرهمندند همانگونه که ولایت شیطان
بر کافران که در قرآن به آن اشارت رفته و چنین میفرماید که: «و کسانى که کفر ورزیدهاند،
کار سازانشان طاغوتاند.»[۴۹۸] و «به راستى ما شیطانها را براى کسانى که ایمان ندارند، کارگزار قرار دادهایم.»[۴۹۹] به جهت کفر و ظلم آنان و کسانی که کافر شدند اولیای آنها طاغوت است.
نتیجه، اینکه: خداوند سبحان بنابر ولایت خود بر عالم هستی همانگونه که خود کارها را انجام میدهد، به آنان که ولایت تکوینی بر عالم را بهگونه نیابتی داده است نیز این اجازه را داده که امور عالم را انجام دهند چه به صورت عادی و چه بهگونه فراعادی و خارق عادت. و کسی یارای مقابله با او نیز ندارد چرا که در پرتو و تشأن از ولایت الهی است هر چند که تصرفات وی در عالم هماره به اذن و حکم مولای اوست. و البته ولایت شیطان از این دایره بیرون است چرا که سرپرستی هستی تنها نصیب کسانی میشود که با عبودیت به بارگاه ولایت الهی بار یافته و پا نهادهاند و لیاقت پیدا کردهاند و در آینده سخن خواهیم کرد که در دست یازیدن به ولایت الهی و در پیِ داشتن آثار آن، اندک سرپیچی هم قابل بخشش نیست چه رسد به فخرفروشی در برابر پروردگار عالم که شیطان رانده شده مرتکب شد. پس شیطان و طاغوت هرگز در دایرهی ولایت الهی و تصرف در عالم هستی نمیگنجد، او سگ دستآموزی بیش نیست که سرکرده همسانهای خویش خواهد بود. بعد از شناخت معنای ولایت و علم به تحقق آن و انواع آن در بیرون، از چگونگی نشستن نهال آن در جان آدمی سخن به میان خواهد آمد. نگارنده سطور اقرار میکند که گرچه همه صفحات چند دهتایی پیشینی که گذشت ضرورتی گریز ناپذیر مینمود اما آن سیاهه پیشگفتاری بیش نبود تا به این گفتار اصلی بار یابد و متن اصلی رساله خود را ترسیم نقشی برگرفته از رسم نقّاش هستی بر لوح تدوین خود میداند تا بلکه غبار راه تکوین بنشاند و در این میان رهروی جمال حق بیند.
۹٫ توحیدْمحوری قرآن و نگاهداشت فاصله میان مقام الوهیت(خالق) و جایگاه ولایت(مخلوق)
«کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَه: هر چیزى نابودشدنى است مگر ذات او».[۵۰۰] در نگاه قرآن، میان الوهیت و ولایت، فاصلهای به موازات فاصله وجود و عدم، یعنی بینهایت است. پیام همه ادیان الهی توحید است و باید که سخن اصلی عرفان در اسلام حقیقی نیز همین یک واژه باشد. تمامی برگزیدگان خداوند متعال، از فرستادگان و پیامآورانش تا اولیای الهی همه به یکجا، جان در سر توحید نهاده و مینهند تا این سیر به سوی توحید، فراگیر گردد. به دید بنیادین، ولایت به معنای قرب به حق است. در واژه و عبارتِ نزدیک شدن به حق، باید که اندیشید و بدین نکتهی باریک دست یازید که: ولیّ خدا تنها و تنها به حضرت حق نزدیک میشود «نزدیک شد و بسیار نزدیک شد»[۵۰۱] نه اینکه با خدا، یکی شود و یا جای او را بگیرد. او انسانِ به ولایت بار یافته است و نه خدای انسانگشته. هر چه به پروردگار و مالک آسمانها و زمینها و هر آنچه میان آن دو است تقرب یابد، باز او خالق است و این مخلوق. و به دید فلسفی، او واجب است و این ممکن و سیهرویی زممکن در دو عالم هرگز جدا نخواهد گشت. ولی، خدا هر چه باشد و هر سِمتی بیابد باز انسان با ویژگی امکان است و در جهانی به این جایگاه شرافت یافته است که به حق و با حق و با ابزار حق، آن هم به سوی حق روانه شده تا آیینه شود و نمایشگر حضرت حق باشد. و«ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَق: آسمانها و زمین و آنچه را که میان آنهاست جز به حق نیافریدهایم.»[۵۰۲] در براهین حکمت الهی، فاصله میان واجبالوجود با برترین ممکنالوجود تنها یک ویژگی است که آن هم خالقیت است اما این فاصله خود به اندازه بینهایت است. آن که در عروجش، «نزدیک شد و بسیار نزدیک شد، تا به قدر دو کمان، یا نزدیکتر.»[۵۰۳] بنشست نیزخود به این آگاه است که همان دو قوس یا کمتر، خود بی پایان است و اگر چنانچه جز این بر اندیشه بگذرد تاب ایراد فلسفی محدودیت وجود را ندارد وبیگمان وجود همان واجبالوجود است وحضرت پروردگار «جلشانه» باید که بینهایت باشد و اگر توان این یافت شود که فاصلهی میان بنده و او به اندازه درآید باید که خدا را محدود دانست.
مخْلص سخن اینکه: ولیّ خدا هر چه بالا رود، باز انسان مخلوق و نیازمند و میرا است نه خدا. گرچه آن ولیّ، بزرگترین و شریفترینشان باشد، باز بندهای است که هماره «یا ربّ یا ربّش» باید که به گوش فرشتگان برسد و همچنانکه «خواجهی لولاک»(صلی الله علیه و آله) به اعتراف نشست و «ما عَرَفْناک» سر داد «ما عَبَدْناک» بگوید چه اینکه:
بنده همان به که زتقصیر خویش
فرم در حال بارگذاری ...