دو هندو از پشت سنگی آهنگ ما کردند، به دست یکی چوبی و به دست دیگری ، کلوخ کوبی (گلستان، ۱۳۷۵ : ۹۸)
“هندوی کافر” استعاره است از زلف سرکش ، چه ” کافر” در معنای مجازی و تخیّلی آن به معنای سرپیچی است.
اعجاب شاعر از این است که با کفر زلف، شاعر به آن گرویده است:
کفر زلفش رهِ دین می زد و آن سنگین دل در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
(حافظ، ۱۳۸۹ : ۱۲۰)
ضمناً با این ذهنّیت که خواجو مسلمان است و به هندوی کافر، گرویده پارادوکس است :نکته ی دقیق تر و ظریف تر در این پارادوکس این است که” هندوی کافر ” یک تعبیر و توصیف مجازی است و اگر مبنای پارادوکس را بر حقیقت معنای لفظ یا ترکیب بگذاریم ،باید این کاربرد بلاغی خواجو را ،شبه پارادوکس نامید[؟]
تناسب صور بلاغی در محور هم نشنی معنایی و استعاره مطلقه
در خنده ی آن عقیق شکر ریز خوش تر است در حلقه آن کمند دلاویز خوشتر است
(خواجو:۸۳)
” عقیق شکر ریز” گونه ای دیگر از استعاره ی محققه مجرده است در معنای ” لبهای شیرین یار ” که شکر لفظ می تراود.
خود ترکیب مستعار و حقیقت منظور شده (لب هاو …) از ان مستعارٌمنه است.
“کمند دلاویز” استعاره ی مصرحّه ی مطلقه از “زلف” (مستعارٌمنه) یار است . “حلقه ” از ملایمات مشبه و مشبهٌ به است و بدین جهت، استعاره از گونه ی مطلقه است در بیت یک تناسب معنایی در مصراع دوّم ، بین “حلقه” و “کمند” وجود دارد و تصور کمند ، “حلقه” را فرا یاد می آورد. ضمناً ” حلقه” نماد” مجلس بزم و محفل انس دوستان” نیز هست ، بنابراین ” دلاویزی “و زیبایی یار، شاعر را بر آن می دارد که در حلقه از زیبایی یار که او را مجذوب خود ساخته است(کمند دلاویز) یاد کند. این تناسب را در مصراع نخست ، در ” عقیق شکر ریز” نمیتوان یافت چراکه عقیق، شکرو شیرینی را فرا یاد نمی آورد. افزون بر این در ژرف ساخت استعاره ی مصراع دوّم ، طبعاً یک تشبیه هست (زلف یار مثل کمند است)و در این تشبیه که ظاهراً در کلام به جهت حضور استعاره ، وجود ندارد نیز یک شرط گنجانده شده است ( اگر زلف یار که مثل کمند است، حلقه حلقه باشد ، خوش تر است) و این تشبیه مشروط زیربنای یک استعاره مشروط [؟] را فراهم آورده است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
دلم شد قصر شیرین وین عجب کان خسرو خوبان
دین سان روز و شب تنها در این ویرانه بنشیند
(همان:۲۱۸)
“ویرانه” استعاره ی مصّرحه از “دل “ضمناً در بیت با وجود اینکه دل قصر شیرین است از آن به” ویرانه” تعبیر و توصیف شده است پارادوکس وجود دارد.
۳-۴۱-استعاره با ژرف ساخت تشبیه ملفوف
هندویی را باغبان سوی گلستان می فرستد یا به یاقوت تو سنبل خطّ ریحان می فرستد
یا شب شامی ز روز خاوری رخ می نماید یا خِضِر خطّی به سوی ان حیوان می فرستد
(همان:۱۳۹)
در دو بیت بالا ، چندین استعاره ی مصرحّه نمادین وجود دارد:
بیت اول “هندو” زلف (استعاره ) گلستان: رخسار محبوب یاقوت تو: لب محبوب
سنبل :زلف
خطّ ریحان:سبزه رخسار و لب
بیت دوّم : شب شامی : زلف( شام ناظر به شب و به معنای “شب” است و شاعر از این معنا برای تداعی سیاهی زلف، بهره جسته است.
روز خاوری : چهره و رخسار پرفروغ.
خضر( که در بیت به ضرورت وزن، خِضِر خوانده می شود) سبزه ی خط عذار و لب . این معنای استعاری به جهت اینکه خِضر (خِضرِ نبی) نماد” سبزه و سبزی” است و اینکه خضر به هر جا پا بگذارد ، سبز می شود، نشأت گرفت است ، یعنی با گفتن خضر به یاد سبزه می افتیم.
آب حیوان : حیوان در عربی حَیَوان تلفظ می شود و کاری به چارپا ندارد (گرچه معنای چارپا هم از همین واژه آمده ، یعنی آنچه که از گیاه بالاتراست و حیات حیوانی نام دارد) و مصدر حَیَّ است و معادل است با حیات(زندگی).” آب حیوان” چشمه آب حیات که خضر بدان دست یافته است.
” خطّی به سوی آب حیوان می فرستد” ایهام است:
الف) حضرت خضر نامه ای به چشمه حیوان می نویسد.
بلاغی)”می فرستد” در معنای” می کشد و می کشاند” : سبزه ی عذار به دور لبت کشده شده است.
۳-۴۲-استعاره محققّه
زشامش صدشکن بر زنگبار است ولی هر چین ز شامش زنگباری ست
(خواجو:۱۰۶)
” شام ” استعاره ی مصرحّه مجردّه است” زلف سیاه یار” شام : لفظاً مستعار و حقیقت شام [=شب] مستعارٌله است. “زنگبار” استعاره ی نمادین است از مردم زنگ که سیاهند(آفریقا و مغرب) و” شکن”نیز استعاره است از “شکست” ضمناً در محور هم نشینی معنایی واگان “شکن” تداعی کننده ی ” چین و شکن” زلف (شام) است. چنانکه در مصراع بعد نیز “هر چین از شام” یعنی” هر چین و شکن از زلف ” و همین تعبیر، تشبیهی را در مصراع دوّم پدید آورده است ” هر چین و شکن از شام زلفش (درسیاهی) مانند زنگبار” است که نماد سیاهی است.
کنار سبزۀ سیراب و طرف جوی مجوی تو را که سبزه بر اطراف چشمۀ نوش است (همان:۸۷)
در مصراع دوم “سبزه” استعارۀ مصرّحه مجرّد است از “مورخط” اطراف دهن و لبهای یار (مستعارمنه) و “چشمۀ نوش” (مستعار) و مستعارله است برای “دهان و لبهای معشوق” (مستعارمنه)
جامع در استعارۀ نخست زیبایی و دل نشینی و در استعارۀ نیزشیرینی و انتفاع و بهره جویی از چشمۀ آب شیرین و دهان و لبهای یار است. خواجو در استعارات زیبایی “شناسانۀ معشوق نمادین شمّ خاص و توجه ویژه دارد.
۳-۴۳-استعاره ی محققه مجرده
چون به یاد خط سبز تو بر آرم نفسی دو دم از سینه بر این پرده ی زنگار افتد
(همان :۱۴۰)
پرده ی زنگار: استعاره از آسمان ( استعاره مصرحّه مجرده به قرینه و ملایم بالا رفتن آه و رسیدن به آسمان ).
دو دم از سینه: آهم از دل ( دو مجاز صورت گرفته است)
بر آرم نفسی : الف ) نفسی می کشم و لحظه ای می گذرانم . ب) آهی می کشم.مصراع دوّم کنایه از این است : از هجران تو ، آهم به آسمان می رسد.
گر چراغ دل ما از نفس سرد بمُرد شمع این طارم نه پنجره پروانه ی ماست
(همان :۶۰)
چراغ دل ما : (دل ← چراغ) تشبیه صریح معقول مفرد به محسوس مفرد مقیّد. بمرد : استعاره ی تبعیّه و مصرحّه از “خاموش شد” تبعیّه چون فلک است و ساختار استعاره موردنظر است و مصرحّه بدین جهت که مشبّهٌ به در کلام آمده است.
شمع : خورشید : استعاره ی مصرحّه از خورشید. طارم نه پنجره : طارم : آسمان. تشبیه : طاق پیروزه یعنی آسمان که خلوتگاه قطب (ایهام) است (مشبّه مرکّب ) را به کوچکترین زاویه ی آشیانه خود، گوشه ای کوچک از خانقاه یا چلّه خانه، (مشبّهٌ به مرکّب) تشبیه کرده است.
(“طارم” در لغت به معنای سقف بلند است و مجازاً به آسمان گفته می شود).
نه پنجره : استعاره است از “نه فلک”. چه هر فلک به منزله ی پنجره ای برای جهان است.
خورشید که عزیز نه فلک است (مشبّه مرکّب محسوس) را به “عاشق سر از پا نشناخته” تشبیه نموده است.
۳-۴۴-استعاره ی تبعیّه و مصرحّه
ای به ناوک زده چشم تو یک اندازان را کشته افعّی تو در حلقه فسون سازان را
(خواجو:۳۲)
فرم در حال بارگذاری ...