۵-۳-۳-۱- دیدگاه های کلاسیک در موضوع هویت
الف: رویکرد گوهر گرا اعتقاد به تعیین یافتگی هویت دارد و محور حیاتی بحث هویت را تقابل اضداد میداند که بر بنیان خودی و بیگانه شکل گرفته اند. این رویکردها بیشتر در دوره ی مدرن و در متن نظر یه جهان شمول مدرنیته غرب تعریف می شوند و منزلتی رفیع و استعلایی برای انسان غربی قائل بودند.(آبادیان، ۱۳۸۰: ۹۳)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
ب: رویکرد ساخت گرائی اجتماعی[۴] که تاکید اصلی آن بر این است که ماهیت، ساخته و پرداخته تاریخ است و در ظرف مکان و زمان خاص شکل گرفته و معنا می یابد و هربر ساخت اجتماعی نوع خاصی از کنش های اجتماعی را طلب می کند.
ج: رویکرد میانه، این دسته از نظریه ها که در میان گوهر گرائی و سازه گرایی قرار دارند، بر این اعتقادند که احساس هویت یک مقوله ی حدوثی یا شدنی است و نه قدیمی یا ذاتی. بنابراین هویت کل مرکبی از مجموعه های محمول و محقق است که در طی مراحل متعدد زندگی در خود انباشت می کنیم (حاجیانی،۱۳۹۱: ۷۲)
۴-۳-۱- رویکردهای مدرن به هویت
الف: نظریه جامعه شناسان همچون نظریه ی کنش متقابل نمادی که تاکید شان بر اهمیت محیط برای شکل گیری خود است. در میان آنها تعامل گرایان ساختی، به ایستارهای مردم از خودشان، و تعامل گرایان فرآیندی، به فرایند مذاکره در ساخت هویت متمرکز بوده اند. از جمله ی آنان می توان به به گافمن در این مورد اشاره کرد. (همان،۷۶)
ب: نظریه های روان شناسان که به تبین نظری هویت در قالب ساختارها و فرآیندهای شناختی و ساختها و فرایند بازنمایی اجتماعی توجه شده است. به طور مثال تاجفل معتقد است شکل گیری هویت بر اساس عضویت درون گروه اجتماعی معلوم می شود. همچنین، ناکامی، عدم ارضای نیازهای اساسی روانی، سرخوردگی روانی و احساس محرومیت نسبی، همچنین پیش داوری ها و برون فکنی از عوامل روانشناختی موثر بر ساخت هویت هستند. (مقصودی، ۳۹:۱۳۸۲)
۱-۴-۳-۱- نظریه آنتونی گیدنز
از دیدگاه گیدنز، پرسش از نقش هستی، روابط دنیای خارج و زندگی آدمی و پرسش از دریافت و شناسایی دیگران، سوالاتی هستند که انسان باید به آنها پاسخ دهد. او معتقد است که ((خود)) بازتابی از تصور ما است که ما مسئولیت آن را به عهده می گیریم. ما حقیقت وجودی خود را می سازیم و این ساختن تحت تاثیر انتخاب های ما است. در دوره ی جدید به علت آزادی و رهایی انسان از قید و بندهای دوره ی سنتی و آزادی در گزینش و انتخاب، ماهیت زندگی روزمره بطور مستمر تحت تاثیر وصلت بین عناصر محلی و جهانی تحول می یابد. (گیدنز،۸۱:۱۳۷۸)
۲-۴-۳-۱- نظریه فردریک بارث
از دیدگاه بارث هویت ها تغییرناپذیر نیستند و در گذر زمان دگرگون می شوند. وی به شدت بر نقش فرد و تصمیم گیری او در ساخت هویت تاکید دارد. بارث می گوید که افراد به شیوه های متفاوت در فرهنگ های گفتمانی مشارکت می جویند و معمولاً در هر زمان در چندین عامل گفتمانی با درجاتی از شدت و ضعف شرکت می کنند از جمله تاکیدات بارث بر مسئله ی مرز میان هویت ها است. مرزها را میتوان در هر تعامل میان اعضای گروه های دارای هویت متفاوت یافت.(حاجیانی،۹۱:۱۳۹۲)
۳-۴-۳-۱- پسا ساخت گرایی و هویت
یکی از دعاوی اصلی اندیشمندان پسا ساخت گرا، نفی سراسری یگانگی و انسجام هویت فردی است. بر اساس استدلال آنها هر سوژه مرکب از زیر سوژه های متداخل است. ناخودآگاه هر فردی بیانگر سوژه های چند پاره است که هویت های متکثر و تغییر پذیر دارد. اما ایدئولوژی این هویت های متداخل و گاه متضاد را پنهان می کند و فرد به ظاهر احساس کلیت می نماید، در دیدگاه پسا مدرن که به بحث هویت در فضای پست مدرنیسم می پردازد، این اعتقاد وجود دارد که عقل مدرن مجبور است، محدودیت های خود را بپذیرد و سوژه ی انسانی را نه چیزی ثابت، واحد و حقیقی، بلکه موجودی سیال، متحول و در حال شکل گیری و محصول روابط قدرت و تعامل با غیر به حساب آورد. (قاسمی،۲۵:۱۳۸۳)
موفی معتقد است که بر خلاف دیدگاه متفرق هویت که نظر به پراکندگی دارد، نوعی حرکت دوگانه وجود دارد که از یک سو مرکزیت ثبات ها و نقاط اتکا را از بین می برد و از سویی دیگر مایل به ایجاد نقاط گوناگون و تثبیت موقت تلاطم بی پایان است که دال بر دیالکتیک ثبات و بی ثباتی است. (آوتور، ۱۳۷۱: ۱۱۲)
۴-۴-۳-۱- مکتب کنش متقابل نمادین و هویت
همانگونه که در مباحث قبلی اشاره شد، نظریات پراکنده و متفاوتی در رابطه با موضوع هویت وجود دارند که علیرغم سودمندی که برای این نظریات وجود دارد. در بسیاری از موارد شاهد نوعی تداخل دیدگاه و بررسی موضوعات از یک بعد هستیم. این امر موجب نوعی سردرگمی در ارائه یک پاسخ مناسب در رابطه با منشاء و چگونگی ساخت هویت می شود. بنابراین وجود یک مبنای نظری وسیعتر به منظور تبیین ماهیت مقوله هویت امری ضروری به نظر می رسد.
کنش متقابل نمادین از جمله مکاتب جامعه شناسی است که به نظر می رسد دیدگاه تازه ای را به جامعه ارائه داده است. از معروفترین شخصیتهای این مکتب می توان به جرج هربرت مید و هربرت بلومر اشاره کرد. بطور کلی دیدگاه کنش متقابل نمادی بر پویایی کنش متقابل اجتماعی بین فرد و جامعه و نتایج این فرایند تاکید دارد. نخستین کسی که به کنش متقابل جامعه و فرد اشاره نمود، زیمل جامعه شناس آلمانی بود. به اعتقاد وی ساخت هایی مانند طبقه، دولت، خانواده و دین در نهایت بازتاب کنش متقابل میان مردم میباشند.(جیمسون، ۱۳۷۹: ۲۸)
بسیاری معتقدند که ریشه های مکتب کنش متقابل در مکتب رفتار گرایی است. به نظر ویلیام جیمز انسان موجودی است که از قابلیت فراوانی برخوردار می باشد. آگاهی ذهنی انسان امری متحول و پویا است. این پویایی موجب می شود که میان امور خارجی گزینش کند وی از دو نوع ((من)) در انسان صحبت می کند. یکی ((من)) به عنوان عامل شناخت است. اما نوع دوم شامل متعلقاتی است که به ((من)) اضافه می شود. این وجه از من ((یا خود تجربی)) در طی کنش یا واکنش اجتماعی ظاهر می شود.(توسلی،۱۳۷۶: ۲۶۹-۲۷۰)
مید می گفت که جدا از جامعه هیچگونه خود، یا خودآگاهی بوجود نمی آید. جامعه نیز به نوبه ی خود باید به عنوان ساختاری در نظر گرفت که از طریق فراگرد رایج کنش های اجتماعی، ارتباطی و مبادلات اشخاص که متقابلاً به یکدیگر گرایش دارند پدید می آید. به نظر مید انعطاف پذیری، یا توانائی واکنش نسبت به خود به همان سان که شخص در برابر دیگران واکنش نشان می دهد، برای تحول ذهن در قالب فراگرد اجتماعی شرطی ضروری به شمار می آید. بدین ترتیب خود مانند ذهن یک شناخت عینی نیست بلکه فراگرد آگاهانه ای است که ابعاد گوناگونی مانند توانائی واکنش در برابر خود و در برابر دیگران، توانائی مشارکت در گفتگوی شخصی با دیگران و توانائی هوشیاری در مورد آنچه که شخص می گوید، قابل تعریف است لذا یک فراگرد ذهنی محض نیست و از طریق اجتماعی شدن بدست می آید. (مهر آئین، ۸۷:۱۳۸۹)
به نظر مید دو نوع رفتار یا ادا را باید از هم جدا کرد. یکی اداهای بی معنا یا ناخود آگاه حیوانی و دیگری اداهای معنادار، نوع اول شامل واکنش های بی میانجی نسبت به یک محرک را نشان می دهد. مانند پاسخ حیوانات نسبت به یک محرک، اما نوع دوم محرکهایی هستند که در سطح روابط انسانی خود را نشان می دهند. این اداهای معنادار بر تحریک واکنش در فرد متناسب با آنچه او در فرد دیگر برانگیخته است و در نقش دیگری ظاهر شدن و مانند دیگران عمل کردن، مبتنی هستند. این اداها بر نمادهای زبانی استوارند و محتوایی در بردارند که برای افراد گوناگون تقریباً یکسان هستند. اندیشه ی بشری زمانی پدید می اید که نمادها و اداهای شفاهی عام در فرد همان واکنش را بر انگیزد که او خود در دیگری بر می انگیزد. و به خاطر همین واکنش است که او می تواند رفتار بعدی اش را تحت نظارت خود داشته باشد. بنابراین عمل متقابل نمادین مستلزم تفسیر یا تخمین معنای اعمال یا برداشت های شخص دیگر است و نیز مبتنی است بر تعیین حدود، یعنی بر انتقال نشانه ها به شخص دیگر، تا او از این طریق بداند که چگونه باید عمل کند. شرح مید از چگونگی تشکیل و تکوین آگاهی از خود بر این پایه تکوین یافته است که ارتباط انسانی زمانی امکان پذیر است که نماد در یک شخص همان واکنشی را بر انگیزد که او خود در دیگری بر می انگیزد. هنگامی که کودکان توانستند در ضمن بازی کردن در نقش دیگران ظاهر شوند و بعدها این روند چنانکه رو به تکامل رفت که بتوانند نقش های بازیگران دیگر را در ذهن خود متصور شود و واکنش های احتمالی آنها را نسبت به یکدیگر تخمین بزند. از نظر مید انسانها هر کدام با یک ملیت معین که خود شناخته اند زندگی می کنند و تحت فشار محدودیت ها، آداب، رسوم و قوانین عمل می کنند. همه ی اینها به عنوان عناصر سازندهی (خودم) عمل می کنند. اما ((من)) همیشه در برابر موقعیت های از پیش تعیین شده به شیوه ی منحصر به فرد واکنش نشان می دهد و چشم انداز متفاوتی از این عالم نشان می دهد. (کوزر، ۱۳۷۷: -۴۴۷-۴۴۳)
با این توضیحات می توان فهمید که مید می خواست میان انسان و محیط اجتماعی وی رابطه متقابل ایجاد نماید و این نکته را توضیح دهد که شخصیت یا خود اجتماعی و احراز پایگاه ها و نقش هایی که فرد بر عهده دارد حاصل روابط اجتماعی است. از نظر طرفداران کنش متقابل، جامعه پذیری فرآیندی است پویا که به مردم اجازه ی شکوفائی فکر و گسترش شیوه های انسانی را می دهد. اما این فرایند یک بعدی نیست بلکه فرآیندی پویا که کنشگر اطلاعات را دریافت می کند و قادر است آنها را با خود تطبیق یا تغییر دهد. (ریتزر، ۱۳۷۴ : -۱۶۴)
به این ترتیب، هویت در نظر مید به معنی خود یا من (self) است که تحت تاثیر تلقی های دیگران عمومیت می یابد و با آن تغییر می کند. خود ماهیت مرکب و دو بعدی دارد که بعد مفعولی آن (me) به شدت تحت تاثیر عرصه و زمینه ی اجتماعی است. بعدها کولی این ایده را مطرح کرد که رفتار و هویت افراد تحت تاثیر چگونگی تصور فرد از خودش، چگونگی تصور او از دیگران و سرانجام تصور دیگران از او می باشد. ( حاجیانی، همان: -۱۰۸)
موضوع دیگری که توسط مید مطرح شد وجود خودهای متنوع و چندگانه است که معادل همان هویت های چندگانه است. مثلاً ترنر و تاجفل از جمله نمادگرایانی بودند که معتقدند هر فرد هم زمان به جمع های متعددی تعلق دارد. در نظریه ی کنترل هویت پیتربروک به بحث در مورد وجود هویت های متعدد و رقیب و نقش آنها در به هم خوردن چرخه ی کنترل هویت پرداخته شده است.(دهشیری، ۱۳۷۹: ۴۵)
۵-۳-۱- انطباق و سازگاری هویتی
از آنجائی که امکان انطباق و سازگاری هویتی در تمام حوزه های اجتماعی وجود دارد، در نظریه کنش گرائی نمادین به این امر توجه شده است. بر اساس این نظریه واقعیت انطباق و سازگاری و همزیستی در درون ساختار هویتی نیز وجود دارد. کنشگران همواره توانائی ایجاد تعادل و هماهنگی میان ابعاد هویتی متعدد خود را دارا می باشند، لذا امکان و فرصت لازم را برای همساز شدن با ابعاد متکثر هویت را دارند. به عبارتی میان عناصر هویتی، فضای تعامل، تبادل و مناسبات دیالکتیکی بوجود می آید و هویت های چند گانه در این چارچوب بر یکدیگر تاثیر و تاثر گذاشته و می گذراند. این تاثیر و تاثرها در نهایت منجر به آمیختگی یا گره خوردن هویت شده و خودهای متنوع و چند وجهی ایجاد می کند که تلاش می کنند و تناقضات موجود را حل نموده و با هم سازگاری پیدا کنند و در نهایت هویت ترکیبی را ایجاد نمایند. (همان، ۴۶۴)
۶-۳-۱- مفهوم هویت ترکیبی
برای نخستین بار جرج زیمل در مقاله ی تضاد فرهنگ مدرن به موضوع ترکیبی بودن هویت و فرهنگ در جامعه ی مدرن اشاره کرد. زیمل معتقد است که در قرن نوزدهم بشر با تنوع گوناگون جریانهای فکری مواجه شده و در نهایت مفهوم خود حاصل جمع کلیه ی این تقاطعها گردیده است. بطوری که گرایش کلی فرهنگ به سوی چند بعدی شدن است.
به نظر زیمل که خود از گروه اندیشمندان نظریه ی تقابل نمادین است، روند تاریخ جدید شامل آزادی فزاینده ی فرد از بندهای وابستگی شدید اجتماعی و شخصی است. او استدلالی می کند که انسانهای جوامع پیشین در یک رشته ی محدود از حلقه های اجتماعی به نسبت کوچک زندگی می کنند چنین حلقههای محدود راههای گریز فرد را می بستند و کل شخصیت فرد در زندگی گروهی حل می شود. فرد از طریق وابستگی ها و وفاداریهای تمایز نیافته به جامعه پیوند می خورد و انقیاد وی پیش می اید. یک فرد نمیتواند یک راست عضو حلقه ی بزرگتری شود، مگر آن که از طریق عضویت در یک حلقه ی کوچکتر به آن حلقه ی بزرگتری تعلق یابد. اما در جوامع جهانی نوین فرد عضو بسیاری از حلقه ها است و هیچ کدام از این حلقه ها کل شخصیت وی را در بر نمی گیرد و بر او نظارت ندارد. تعلق های خانوادگی فرد نوین از فعالیت های شغلی و مذهبی او جدایند. به این معنی که هر فردی در شبکه ای از حلقه های متقاطع اجتماعی پایگاه مشخصی را اشغال می کند. بنابراین شخصیت این فرد منشعب می شود. بطور مثال در جوامع پیشین وابستگی مکانی یا خویشاوندی تعیین کننده ی تعلق مذهبی بود. یک فرد نمی توانست با افرادی همزیستی کند که در عقیده مذهبی با او اشتراک نداشته باشند زیرا که اشتراک مذهبی همدیگرند و شخصی در عین اینکه با دیگران همزیستی دارد می تواند مذهبی جداگانه داشته باشد در چنین جامعه ای دین نیروی خود را از دست می دهد و جنبه ی خصوصی تر پیدا می کند و ملاحظات مذهبی از ملاحظات دیگر متمایز می شود. ( ثلاثی، ۱۳۷۷: -۲۶۵-۲۶۲)
علاوه بر نظریه زیمل، مید اعتقاد به خودهای متنوع و چندگانه داشت، کولی و جیمز بر تنوع خود ها یا هویت ها تاکید داشتند. در نظریه های هویت سایر متفکران مکتب تعامل گرایی نمادین از جمله ترنر و تاجفل تاکید شده است که هر فرد هم زمان به جمع های متعدد تعلق دارد و ممکن است خود را با بیش از یک جمع معرفی کند. ( عالمی، ۱۳۸۰: -۸۷۱)
۷-۳-۱- عوامل موثر بر آینده هویت
همانگونه که اشاره شد در دیدگاه مربوط به کنش متقابل نمادین، جامعه پذیری نقش مهمی در فرایند تبادل اطلاعات دارد. لذا می تواند بیشترین اثر بر تکوین و تغییر هویت های جدید جمعی داشته باشد. جامعه پذیری در این نوشتار به معنای روندهایی است که کنشگر را از بدو تولد تا زمان مرگ، تحت تأثیر خود قرار داده و عامل شکل گیری شخصیت یا هویت تلقی می شود. طبعاً دامنه ی این روند ها بسیار فراگیر است و شامل بسیاری از متغیرهای اجتماعی، فرهنگی و جغرافیایی و. .. می شود. این عوامل آدمی را تحت الشعاع خود قرار می دهند. از جمله ی این عوامل می توان به موارد زیر اشاره کرد.
۱- جهانی شدن. ۲- افزایش سطح سواد عمومی و کاهش مرزهای فرهنگی. ۳- افزایش رفاه عمومی که موجب افزایش ارتباطات می شود و نیازهای جدیدی را مطرح می سازد. ۴- کاهش حجم دولت و تعدیل تأثیر دولت بر جامعه که خود فضای لازم را برای پیگیری حقوق شهروندی فرآهم آورد و ملاک های سنتی مانند روابط شخصی، شرایط خانوادگی، هویت، مذهب و… کم رنگ می شود و تأمین حقوق، ناشی از عضویت در اجتماع مدنی مهم تلقی می شود. ۵- کاهش اهمیت و جایگاه منابع سنتی هویت از قبیل ملیت، قومیت و مذهب و جایگزین شدن آنها توسط عواملی از قبیل عضویت کنشگران در یک منطقه جغرافیایی معین و برخورداری کنشگران از حقوق شهروندی است. در کنار پیدایش نخگبان مدرن از بین عوامل فوق نظر به اهمیت عامل اول، آن را با تفضیل بیشتری مورد توجه قرار می دهیم. اما قبل از آن به تاثیر قدرت بر هویت اشاره ی مختصر می شود.(رواسانی، ۱۳۸۶: ۳۵)
۸-۳-۱- بررسی رابطه قدرت و هویت
از آنجایی که هویت پدیده ای طبیعی و فراتاریخی نیست و همواره تولید و باز تولید می شود بی گمان انجام چنین کار ویژه ی مهمی بدون حضور قدرت و رابطه قدرت محور نا ممکن است. هویت پیوندی ناگسستنی با تفاوت ساخته و توسط آنها حفظ و تقویت می شوند. پس هر چه تفاوت باشد قدرت وجود دارد و کسی که دارای قدرتی است، درباره ی معنای تفاوت تصمیم می گیرد.(کل محمدی،۱۳۸۲: ۲۲۶)
قدرتی که تفاوت و بنابراین هویت را می سازد و حفظ می کند، همیشه درون و بیرون مرزهای تفاوت زا و هویت آفرین در تلاش است. این مرزها شاید واسطه ی قدرت هرمونیک متصلب و پایدار به نظر آیند، ولی هرگز کاملاً روشن و نفوذ ناپذیر نیستند. تلاش قدرت برای متصلب کردن آنها همیشه با موفقیت همراه نبوده است. لذا مرزهای بین تفاوت و هویت همواره محل نزاع قدرت های رقیب خواهد بود. (همان، ۲۲۶)
بطور کلی شواهد نشان می دهد که هر چه قدرت دولت مرکزی بیشتر شود، گرایش به هویت های مادون هویت ملی کاهش می یابد. اما مفهوم قدرت در جهان مدرن با مفهوم ما قبل مدرن تفاوت کرده است. در عصر مدرن تعریف قدرت دولت فراتر از بکارگیری ابزارهای سرکوب و زور می باشد.
قدرت مرکزی در مفهوم جدید آن شامل فراهم ساختن شکل گیری جامعه پذیری سیاسی و مشارکت آحاد مردم یک ملت در جریان ساخت سیاسی آن است. این امر می تواند ضمن تقویت قدرت دولت، از میزان تنش های موجود در جامعه بکاهد و با وابسته کردن فرد به نظامی که به آن تعلق دارد، وی را برای قبول مسئولیت های گوناگون اجتماعی آماده کند. (قوام، ۱۳۷۱: ۸۶-۸۵)
تلاش در جهت ایجاد تمرکز و وحدت سیاسی با بهره گرفتن از ابزارهایی همچون ایدئولوژی واحد و ترویج آن در سراسر کشور با تاکید بر ناسیونالیسم، به عنوان آرمان سیاسی دولت می تواند نقش موثری در زمینه حفظ وحدت هویتی جامعه داشته باشد. (مقصودی، ۱۳۸۲: ۲۴)
لذا می توان گفت بهره گیری از ابزار خشونت برای تامین و حفظ وحدت اجتماعی و ملی یک جامعه نمیتواند برای رسیدن به هدف های دراز مدت مثمرثمر باشد. (آرنت، ۱۳۵۹: ۱۰)
به عقیده اکلاتف، بحران سیاسی، یکی از عوامل وقوع چالش و مناقشه در رابطه با هویت در درون یک واحد سیاسی است. در صورتی که دولت مرکزی راهکار کسب مشروعیت سیاسی را از طریق خشونت پیگیری نماید سایر گروه های قومی مغلوب که خواهان تجدید نظر در نظم سیاسی و اجتماعی هستند. به سمت و سوی اعمال خشونت زا کشیده می شوند. در واقع چالش با نظام قانونی نوعی چالش با مشروعت آن نظام و آرمانهای هویت خواهانه ی آن است. (صالحی، ۱۳۹۱: ۱۵۳-۱۵۱)
۹-۳-۱- جهانی شدن و هویت
جهانی شدن به عنوان یک متغیر زمینه ای، مجموعه ای از تغییرات فرهنگی را به وجود می آورد که حداقل در یک وضعیت خاص، موجب گسترش فضای باز رسانه ای و توسعه و تعمیق تعاملات واقعی فضای مجازی شد. ازجمله پیامدهای آن مدرن شدن بخش های مختلف جامعه است. که خود زمینه ی دگرگونیهای اجتماعی دیگر را به همراه داشت.(کاظمی، ۱۳۸۰: ۲۲۰)
گیدنز جهانی شدن را اینگونه تعریف می کند: فشرده شدن زمان و مکان، فشرده شدن روابط اجتماعی در سطح جهانی از بین ببرد (گیدنز، ۱۳۷۸ :۵۹)
در حوزه ی فرهنگ نیز این فشرده شدن کاملاً محسوس است. بطوری که انسان ها و جوامع از نقاط مختلف با همدیگر ارتباط بیشتری برقرار می کنند و لذا موجب درهم رفتگی فرهنگ های آنها و تأثیر گذاری متقابل این فرهنگ ها بر همدیگر می شود. این تأثیر گذاری متقابل می تواند ماهیت فرهنگی هویت ملی کشورها را تغییر دهد و هویت ملی را تحت تأثیر قرار دهد. بدین ترتیب جهانی شدن موجب ایجاد نگرانی در دو بعد می شود: یکی در مورد محتوای هویت ملی و دیگری در مورد ضعف و قوت هویت ملی. (عاملی، ۱۳۸۰: ۷۹۰)
رابرتسون همانند گیدنز جهانی شدن را نوعی فشردگی مکانی در نظر گرفته است که موجب نسبی شدن جوامع، ملت ها و مسائل مربوط به آنها از جمله هویت شده است. این فرایند موجب دل مشغولی نسبت به هویت شده و جستجوی هویت را در شکل مقاومت در برابر جهانی شدن تبدیل کرده است بطوری که امروزه مفهوم دهکده ی جهانی بخصوص در دهه ۱۹۹۰ در راستای بالا گرفتن موج جدایی خواهی ملی و منطقه گرایی قومی به ویژه در حوزه ی پیمان ورشو و منطقه بالکان، زیر سؤال رفته است. این رویدادها خوشبینیهای غرب را درمورد جهانی شدن ارزشها تا حدودی به یأس و ناامیدی تبدیل نموده و تجدیدنظر در فرضیه فوق را الزامی کرده است. (گل محمدی، ۱۳۸۰: ۳۲۵)
هابرماس در عین توجیه جهانی شدن به جنبه های منفی آن هم توجه کرده و دشواری تجربه ی مدرنیسم و جهانی شدن را نوعی احیاگرناسیونالیسم، به معنای تقابل و واکنش در مقام جهانی شدن می داند از دید هابرماس جهانی شدن موجب تضعیف ظرفیت های دولت – ملت می گردد. وی راه حل این معضل را در گسترش تصمیم جمعی و حوزه عمومی جوامع می داند بدین ترتیب جهانی شدن نیز در در حوزه های مختلف اجتماعی، مرزهای ملی را با تهدید مواجه می سازد و سبب آزاد شدن نیروهای پایین به بالا می شود. این نیروها با طرح تقاضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جدید، دولت های ملی را با مشکلات عدیدهای مواجه ساخته و نتیجه ی هر دوی اینها، موجب آسیب پذیرشدن فرهنگ، هویت و همبستگی ملی میشوند. (قیصری، ۳۹۶:۱۳۸۲)
صرفنظر از دیدگاه های مختلف می توان گفت، هیچ چیزی حاکی از آن نیست که جهانی شدن الزاماً ذهن را توسعه می بخشد، جهانی شدن و افزایش گرایش های محلی صرفنظر از تنافرشان، به هم پیوسته هستند، جهان، هم زمان در حال کوچکتر شدن و بزرگتر شدن است، ناحیه گرائی و قومیت هم چون دوروی جدائیناپذیر یک سکه هستند و هر کدام به نحوی تدافعی، نسبت به محیط جهانی تر شده ی حیات اجتماعی تجلی می یابند.(بالمر، ۱۸۱:۱۳۸۴)
امروزه در بسیاری از کشورهای دموکراتیک، قومیت ها و هویت های محلی به عنوان تهدیدی نسبت به ثبات سیاسی کشورها به حساب نمی آیند. به همین دلیل روشهای انعطاف پذیرتری در رابطه با این گروها اتخاذ می کنند. پذیرش سیاست های تنوع فرهنگی، حق آموزش به زبان مادری و پذیرش حق خود گردانی از جمله این سیاست ها است. چند گونگی فرهنگی امروزه به عنوان اصل تلقی می شود که بر مبنای آن گرچه هویت از درون فرد مایه می گیرد ولی با به رسمیت شناخته شدن آن، درک و شعور انسانی از راه گفت و گو و شنود جمعی پرورش می یابد و حقوق اساسی زندگی مورد پذیرش قرار میگیرد.(روستر۶۰:۱۳۸۴-۵۵)
۱۰-۳-۱- هویت قومی
در مباحث قبلی اشاره شد که هر انسانی در طول دوره ی حیات خویش متاثر از محیط جغرافیایی، فرهنگی و اجتماعی خود هویت های متفاوتی راکسب می کند، که ثابت و لایتغیر نیستند و همواره تحت تاثیر حوزه های مختلف زندگی تغییر می کنند. از جمله ی این هویت می توان به هویت تباری، زبانی، قومی، دینی، ملی، نژادی، و جنسی و انسانی اشاره نمود. این هویت ها اغلب ترکیبی از یک هویت واحد ایجاد می کنند که برآیندی از هویت های فوق است. جابجائی یکی از این هویت ها می تواند هویت ترکیبی را دگرگون سازد. بنابراین در فرایند تعامل انسان با محیط خویش همواره شاهد حالت غیر ایستایی هویت و یا به تعبیری دینامیکی بودن آن هستیم آنچه که در مباحث هویتی از بین سایر هویت ها بیشتر مورد توجه قرار می گیرد. بحث هویت قومی است که با مفهوم قومیت و قوم مداری ارتباط دارد. بنابراین شناخت هویت قومی مستلزم درک واژه ی قومیت در معنای وسیع آن است. واژه ی قومیت هنگامی به منصه ظهور رسید که انسانها ی منزوی از نظر جغرافیایی توانستند از طریق نوشتاری پی به مشترکات فرهنگی و شاید نژادی خود بردند و بر اساس این مشترکات توانستند شباهتها و تفاوتهای خود را درک نمایند بدین ترتیب قومیت و به تبع آن هویت قومی محصول ارتباط نوشتاری است. (احمدی، ۱۳۷۱: ۸۹)
پرمداس معتقد است که هویت قومی هنگامی پدید آمد که گروهی از مردم آگاهانه به خود نگریستند و متوجه مشترکات نژادی، مذهبی وسرزمین مشترک خود شدند و این احساس را پیدا کردند که این عوامل مشترک از سوی یکی از عوامل ثانویه مورد تهدید است. (احمدی، ۱۳۷۸: ۴۵)
از نظر اسمیت ریشه ی قوم مداری ناشی از تمایل و نیاز جامعه ی قومی به کسب هویت است. وجدان قومی که هویت خود را در گذشته اجتماعی، اسطوره ها، خاطرات تاریخی، هم زبانی و هم نژادی می بیند، برآِیندی ایجاد می کند که حاصل آن تشکیل هویت قومی است که از لحاظ سیاسی معطوف به قدرت خواهی و مرکز گریز است. (امیری صالحی، ۱۳۹۱: ۱۳۹)
الطائی در شرح هویت قومی می گوید: هویت قومی خاص دروان ماقبل سرمایه داری و قبل از تکوین مفهوم دولت –ملت، در معنای مدرن آن است. (الطائی،۱۳۷۸: ۳۷)
برتون در ریشه یابی علل ظهور هویت قومی می گوید: ساخت هویت قومی مبتنی بر ویژگیهای جمعیتی، تاریخی، زیست محیطی، سکونت گاهی، جامعه شناختی، اقتصادی، سیاسی، زبان شناختی، دینی و غیره می باشد، این ویژگیها رفته رفته ساختار یک مجموعه ی کما بیش مشخص و منسجم یافته در قالب یک نمونه را بوجود می آورند که در مقابل ایدئولوژیهای ملی گرایانه دولتی ملــت گرائی ها، خاص گرایی قبیله ای و جهانی وطن گرایی و یکپارچه سازی قومی دولــت ها مقاومــت می کند و خود را در موقعیت تفکیک یافته از سایر مجموعه برجسته می نماید. ( برتون، ۱۳۸۰: ۲۳۰)
در یک جمع بندی از مفهوم هویت قومی می توان گفت که تمایل به هویت قومی حاصل برآیندی از جمع بندی کلیه ی فاکتورهای موجد یک قومیت است که بعدی ذهنی داشته و تحت تاثیر تحلیلهای تاریخی، عاطفی، حسابگرانه و یا احساس محرومیت ظاهر می شود و با توجه به موقعیتهای تاریخی می تواند پتانسیلهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی متفاوتی از خود بروز دهد.(کاجی، ۱۳۷۸: ۴۸)
۱۱-۳-۱- شکل گیری مفهوم دولت – ملت
فرم در حال بارگذاری ...