این گروهک به ظاهر اسلامی در چند سال اخیر به نهادی تبدیل شده است تا نشان داده شود ایدئولوژی اسلامی ، مدلی از گسترش خشونت، ارتجاع، بحران و در نهایت ناامنی، عقبماندگی و جنگ علیه رفاه، امنیت و صلح بشری است. القاعده در عملکردش شیوهای را نشان میدهد که نفیکننده هر نوع مصالحه و مذاکره است و با طرح «جنگ و جهاد مقدس» در پی جهانی کردن مبارزه میان تمدن غرب و تمدن اسلام است. امریکا با بزرگنمایی تروریسم و القاعده و گسترش حوزه آن به کشورهای اسلامی درصدد تحمیل تعریف خود از اسلام و مسلمانان در جامعه جهانی است.[۲۳۴]
القاعده گروهکی محسوب می شود با گرایشات افراطی مذهبی که فهم خود را از دین اسلام در قالب های گوناگون به مردم دنیا ارائه می کند[۲۳۵]، تئوری «تروریسم» به جای «کمونیسم» را باورپذیرتر کرده و در نهایت، به سیاستهای غرب علیه جهان اسلام «مشروعیت» بخشیده است. از مهمترین خطراتی که وجود القاعده برای جهان اسلام دارد، ایجاد تصویری هولناک، خشونتبار و ارتجاعی از اسلام و اسلام سیاسی در ذهن غیرمسلمانان و مسلمانان است. جنگ تبلیغاتی وسیع غرب علیه اسلام و اسلام سیاسی میتواند تأثیراتی منفی در زندگی مسلمانان جهان در کشورهای مختلف برجا بگذارد و علاوه بر محدودیتهایی که در زندگی اجتماعی و سیاسی آنان ایجاد میکند، زندگی شخصیشان را نیز به مخاطره اندازد. در نتیجه، فضا را برای تصویب قوانین علیه مسلمانان فراهم میکند و از گرایش عمومی به اسلام سیاسی میکاهد. برای نمونه، توهین به مقدسات اسلامی از جانب رسانهها و مسئولان غربی و حتی مقامات عالی کلیسا، مبارزه با حجاب و برخی مظاهر اسلامی در غرب، تولید آثار فرهنگی و هنری گوناگون علیه مسلمانان، تصویب قوانینی برای محدودسازی آنها در کنار برخی حملههای فیزیکی به مسلمانان و مکانهای مقدس آنان، جملگی از اقدامات ضداسلامی هستند که پس از ۱۱ سپتامبر شدت و مشروعیت یافتهاند.[۲۳۶]
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۴- تجزیۀ ممالک اسلامی
پس از دوران با شکوه تمدنی، اوضاع در کشورهای اسلامی طوری شده بود که تمدن های وحشی اطراف که تا دیروز فکر حمله در سر نمی پروراندن، برای رسیدن به مقاصدشان دست به اقدام عملی برای تهاجم به ممالک اسلامی گرفتند، به تعبیر جرجى زیدان، در اواخر قرن ششم، ممالک اسلامى یکى به خاطر جنگ هاى داخلى سرداران و دیگر فساد دستگاه خلافت عبّاسى، به نهایت ناتوانى دچار شد و دشمنان اسلام، که متوجه این ضعف و ناتوانى و هرج و مرج داخلى شده بودند، فرصت را غنیمت شمردند و از شرق و غرب و شمال، به کشورهاى اسلامى حمله کردند; از غرب، صلیبىها، از شمال گرجىها، و از شرق قوم تاتارمغولان به سرکردگى چنگیز، با تمام سپاهیان خویش، به ممالک اسلامى حمله کردند. ابتدا ترکستان را زیر و رو کردند و از آنجا به طرف دیگر، تا به هر شهر و آبادى که مى رسیدند، مردم آن را مى کشتند، شهر را ویران و خرابه مى کردند و به شهر دیگرى مىتاختند. جرجى زیدان معتقد است: کشتار و غارتگرى چنگیز و سپاهیانش طورى بوده که در تاریخ بشریت سابقه نداشته است.[۲۳۷]
اختلاف سران اسلامی با یکدیگر نیز سبب عمده ای برای نفوذ هر چه بیشتر سایرین و از جمله صلیبیون را فراهم کردند؛ اسماعیلیان و فاطمیان در طی جنگهای صلیبی با مسیحیان همکاری داشتند. چنان که در سال ۵۲۳ه رؤسای فرقه اسماعیلیه دمشق با صلیبیها مکاتبه کردند و برای اشغال دمشق، به آنها قول همکاری دادند.[۲۳۸] کاتبهها میان فاطمیان و دولت روم شرقی باعث شد تا مورخانی، چون ابن اثیر، علت اصلی حمله صلیبیها به حوزه جهان اسلام را «ترس فاطمیان از حضور سلاجقه در مصر» بدانند.[۲۳۹]
۵- هجوم دشمنان
اقوام مختلفی جهت به زانو درآوردن تمدن اسلامی کوشیده بودند، یکی از این اقوام صلیبیون بود که همزمان با قرن چنجم هجری و آنهم زمانی که سرزمن های شام و عراق و ایران، دچار اخنلاف فرقه ای بودند و اختلاف میان حنفی ها و شافعیها اشعری و معتزلیها و شافعی و شیعیان اوج گرفته بود[۲۴۰]
جنگ های صلیبی بر نظام فکری و فرهنگی- اجتماعی خاورمیانه تاثیر گذاشت. پس از جنگ صلیبی اول و اشغال بییت المقدس، یک حالت بی تفاوتی در مسلمانان به وجود آمد و روحیه بی اعتنایی و انزوا طلبی در مناطق مسلمان نشینی که به تصرف صلیبیها درآمده بود، به ویژه در شام، گسترش یافت. این در حالی بود که در زمان ایوبی ها و ممالیک در مصر و شام، خانقاهها و تکایا و زوایایی ساخته شد که پیش از ان در هیچ دوره ای چنین رشدی در ساختن این گونه بناها دیده نشد[۲۴۱]
بر اثر جنگ های صلیببی نفوذ سیاسی و تجاری دولت فرانسه که سهم عمدهای در این لشکر کشی داشت به طور فزیندهای در قلمرو اسلامی بسط داده تا بدان جا که هنوز ملل خاورمیانه همه مردم مغرب زمین را فرنگی( فرنجی) که از واژۀ فرانک مأخوذ است، میخوانند. این نفوذ سیاسی و تجاری بعدها زمینه ساز استعمار دیرپای بر شامات و مغرب جهان اسلام از جانب فرانسه گردید.[۲۴۲]
بالاخره دوره افول خلفای عباسی فرا رسید؛از یک طرف سلطان محمد خوارزم شاه که قصد داشت خلیفه عباسی را از میان بردارد و از طرف دیگر مغولان که با کشته شدن تجارشان، بهانهای برای حمله به قلمرو اسلامی پیدا کردند[۲۴۳] و چنان تاراج کردند که حتی در برخی مناطق به سگ و گربه هم رحم نکردند[۲۴۴]
ج- اقتصادی
کافی است تا بدون مراجعه به منابع و با کوششی اندک به عارضههای اقتصادی ایجاد شده در میان مسلمانان نظر کرد، تا به درک رسید که، تقریبا همه مسلمانان با نوعی فقر علمی و به تبع آن با فقر اقتصادی دست و پنجه نرم می کنند و اگر دارای مکنتی هم هستند نه بر اثر کوشش های خودشان بلکه بر اثر موهبت وجود منطقه نفتی و پول های بادآورده حاصل از آن منبع الهی است، که هر کدام از این امرای صاحب نفت را به ثروتمندانی مستبد و خوشگذران، تبدیل کرده است.
این سرانجام قومی است که خواهشهای نفسش را با اسلام اصیل جایگزین کرده. شهید صدر میگوید: «…زمانى که جهان اسلام چشم به زندگى انسان اروپایى دوخت و به جاى ایمان به رسالت اصیل خود و قیمومت آن بر زندگى بشریت، پیشوایى فکرى و رهبرى کاروان تمدن از سوى او را پذیرا شد، نقش خود را در زندگى در همان چارچوب و تقسیم کار سنتىاى قرار داد که انسان اروپایى جهان را براساس سطح اقتصادى هر کشور و توان تولید آن، به کشورهاى غنى یا پیشرفته اقتصادى و کشورهاى فقیر یا عقبمانده اقتصادى تقسیم کرد و کشورهاى جهان اسلام را همگى در نوع دوم؛ یعنى کشورهاى عقبمانده قرار داد.»[۲۴۵]
۱- مسلمانان مصرف کننده
زمانی که اسلام به عنوان صاددر کننده کالاهای مرغوب شناخته میشد گذشت و تقریباً از دورانی که اروپا به سوی صنعتی شدن حرکت کرد، جوامع اسلامی به صورت بازار مصرفی کالاهای تولیدی اروپاییان درآمدند؛ بازارهایی که برای تأمین هزینه های مصرفی خود به ناچار میبایستی ذخایر و منابع خود را در اختیار ایشان قرار دهند. حاصل این که در مقطعی، یعنی قرون ۱۱-۱۳هجری، جهان اسلام به سطح پایین منحنی تمدنی خود رسیده بود واگر دعوت مجدد به احیای ارزشها نبود، این سیر نزولی تداوم پیدا مینمود.
اختلاف فاحش در سطح در آمد سرانه و تولید و مصرف از ویژگیهای نواحی مسلمان به شمار می رود. توطئه کشورهای دارای تکنولوژهای پیشرفته و استکبار برای ایجاد نفاق میان کشور های اسلامی و سرزمین های مجاور آنها، و نیز فروش اسلحه به آنان و مطرح کردن تهدید های کاذب و رواج فرهنگ مصرفی باعث شده که جهان اسلام همچنان دچار مشکلات و آسیب های جدی باشد.[۲۴۶]
یقینا از چنین رابطۀ مصرفی که به یک توازن یک جانبه نیز کشیده شده است،نمیتوان به نفع موازنهء رهبری اسلامی در سطح جهان بهرهای گرفت و در نتیجه،با بکارگیری دستاوردهای علمی و کاربردی تکنولوژی نمیتوان در مواضع سیاسی،اقتصادی و فرهنگی،قدرتی برتر داشت و متعاقبا در میدانهای بین المللی،حوادث و رویدادها را به گونهای رهبری و هدایت کرد که در نهایت،قدمی در مسیر تأمین منافع اسلام و مسلمین برداشته شود.
امروزه در برخی برهه های حساس انحصار علم، در علوم غربی و مصرف کنندگی بی چون و چرای مسلمانان از آنها، به شکل تحریم کالاهای استراتژیک علمی و اقتصادی، به بلای جان استقلال مسلمین و ابزار فشار مغرب زمین برای رسیدن به اهداف استعماری شان، مبدل شده است.
نابودی اقتصادی، ضعف مالی ونظام تکمحصولی، عملا باعث حفظ وابستگی کشورهای مسلمان شده و طولی نکشیده که به عنوان تامین کننده مواد خام استعمارگر غربی باقی ماندند. به علاوه کشورهای صنعتی اروپایی و آمریکایی با در دست داشتن قدرت سیاسی و نظامی و تسلط بر نظام های بانکی و ارزی مبادلات جهان، عملا عقب ماندگی را به کشور های مسلمان تحمیل کردند. اختلاف فاحش در سطح در آمد سرانه و تولید و مصرف از ویژگی های نواحی مسلمان به کار می رود. توطئه استکبار بری ایجاد نفاق میان کشور های اسلامی و سرزمین های مجاور آنها، و نیز فروختن اسلحه به آنان و مطرح کردن تهدید های کاذب و رواج فرهنگ مصرفی باعث شده که جهان اسلام همچنان دچار مشکلات و آسیب های جدی باشد. در بین کشورهای اسلامی تعدادی به شیوه سلطنتی اداره می شود. قوه قانون گذاری درآنان وجود ندارد و یا اگر هم دارد در مقابل قدرت پادشاه و امیر کم رنگ است. جایگاه مردمی در این واحی بسیر ضعیف و رژیم های آنان وابسته به غرب است. اگر چه بیشتر سرزمینهای اسلامی رژیم جمهوری دارند و به ظاهر و در ابتدای استقرار پشتوانه مردمی داشته اندر یا، اما این ها نیز تغییر روش دادهاند و مجری سیاست های استکباری هستند. و وابستگی نظامی، سیاسی و اداری این کشور ها ملموس است.[۲۴۷]
۲-اقتصاد تک محصولی
امروزه تقریبا هیچ کشور اسلامی را نمیتوان یافت که از لحاظ اقتصادی دارای تنوع تولیدات و محصولات باشد. و به نوعی با اقتصادهای تک محصولی دست و پنجه نرم میکنند و البته برخی از این کشورها هم که فعلا پله های توسعه را طی کنند درگیر عدم کفایت علمی مناسب برای خود کفایی هستند. کشورهای حاشیه خلیج فارس عموما متکی بر درآمدهای منابع نفتی هستند و تمام امورات خود را از طریق حفر چاههای متعدد و رقابتی منقی با همدیگر برای بهره برداری هر چه بیشتر در این راه به تهی شدن این منابع از دسترس نسل آینده خود مشغولند؛ و از طرف دیگر شرکت های بین المللی با بهره گرفتن از مواد خام این کشورها، از ضعف تکنیکی و علمی این کشورها استفاده کرده، این منابع را هر چه بیشتر استخراج میکنند.
عدهای از کشورها هم که نفت دراختیار ندارند، به اقتصاد سنتی کشاورزی مشغول هستند که عموما، به لحاظ وضعیت بد آب و هوایی کشورهای اسلامی به بهره برداری صنعتی و ایجاد درآمد نمی انجامد؛ پس مردمی که دنبال درآمد هستند روز به روز، این عرصه را هم به رقییبان واگذار کرده و به دنبال کار کردن به شهرها می روند؛ تا از پولی که به دست میآوردند محصولات وارداتی غرب را تهیه کنند.
در میان کشورهای اسلامی ای هم که نفت مشاهده نمی شود چند کشور هستند که با درآمد حاصل از فروش کالاهای خلاف عرف بین الملل روزگارمیگذرانند. این اقتصادهای کم بهره؛ در مجموع ابزاری برای فشار آوردن و استفاده کشورهای دارای مکنت از مسلمین گشته.
۳- نابرابری تراز تجاری
در دنیایی که همه کشورهای اروپایی برای حمایت از همدیگر دارای اتحادیه های گواگون شدهاند در بین مسلمین با وجود انبوه جمعیت و بازار خوب سرمایه گذاری و کار، به علت اختلافهای فراوان بین این کشورها،کشورهای اسلامی نتوانسته اند با هم یک رابطه تجاری مناسب برقرار کنند؛ و در عوض تا جایی که امکان دارد با کشورهای قدرت مند خارجی روابط دوستانه و ننگین دارند.
مبادلات تجاری بین کشورهای صنعتی و سرزمین های اسلامی تابع نابرابری بسیار خطرناکی است، چر ا که کشورهای صنعتی مود خام را به بهای نسبتا نازل دربیافت می کنند.و در عوض مصنوعاتی تحویل می دند که یا گرهکشای کار مردم نیست یا اینکه ساختاراجتماعی و فرهنگی کشورهای سلامی را دچار آسیب می کند.و چه بسا این محصولات ، فرهنگ سلطه را پر رنگتر می کند.[۲۴۸]
در حالیکه کشورهای توسعه یافته روابط اقتصادی سیاسی و اجتماعی و نطامی خود را با یکدیگر روز به روز مستحکمتر می کنند، جهان اسلام تنها حدود ۱۵ درصد با هم روابط دارند[۲۴۹]
فصل سوم:
حیطههای رشد
و
انحطاط مغرب زمین
مغرب زمین نیز مانند مسلمانان در تاریخ تمدن خود شاهد پیشرفتها و عقبگردهای فراوانی در حیطههای مختلف تمدن خود بودهاند. جنبه مثبت و قابل دید آن امروزه در عرصه تولید و صنعت و پویایی در علوم مختلف به عینه قابل مشاهده است؛ به نوعی که نام بردن از غرب با به یادآوردن پیشرفتهای علمی بی شمارش همراه است.
اروپای قبل از رنسانس با اروپایی که بعد از آن شروع به شکلگیری کرد، در زمینه های مختلفی با هم تفاوت دارند. غرب در این دو دوره زمانی، شاهد دو رویکرد فکری متفاوت به انسان، دین، عقل و استفاده از طبیعت است.در واقع رویکرد متفاوتی که بعد از رنسانس به وجود آمد، اروپای وحشی را هم به قلههای پیشرفت علمی و نظری رساند، و هم روش نگرش علمای مغرب زمین به مقوله علم، طبیعت، انسان و دین عامل انحطاط اجتماعی واخلاقی اش، را شکل داد.
در این فصل ما به اجمالی از عرصه های پیشرفت و انحطاط های صورت گرفته در حیطه های سیاست، اخلاق، اجتماع و علم، در مغرب زمین اشاره خواهیم کرد.
گفتار اول: حیطههای رشد مغرب زمین
غرب در برههای از تاریخ قرار دارد که واقعا از جنبۀ علمی و فنی و صنعتی درخشیده است، و درخشش بسیار چشم گیر هم بوده است. فاصله بین عهد نوزایی تا شکوفایی صنعتی غرب شاید از دویست یاسیصد سال تجاز نکند، اما تفاوت میان این دو مرحله بسیار بارز و خیره کننده است. پیشرفت غرب در سده۲۰ در زمینه های صنعتی و به خصوص در انتهای قرن بسیار اعجاب برانگیز است. و توانسته به تبع رشد علمیاش در سایر جنبه ها هم از باقی تمدن هها ر زمینه های سیاسی ،اقتصادی و در برخی مقام های تربیتی نیز پیشی بگیرد.
الف – فرهنگی- علمی
عرصه علم و فرهنگ، بی شک یکی از مهمترین حوزههایی است که غرب در آن حیطه به سرعت به رشد دست یافت.عمده دلایل این پیشرفت را می توان در عوامل زیر جستجو کرد.
۱- شکل گیری دانشگاه ها و نظام آموزش کارآمد
پیدایش انقلابهای گوناگون و پیشرفت علوم و صنعت به ناچار نیروهای کارگری را لازم داشت که با انتقال جمعیت روستاها به شهرها در قرن ۱۱و ۱۲ مدارس شهری از انواع مختلف، که تا این زمان در کارتعلیم و تربیت مشغول بودند، از زیر سایه مدارس رهبانی قد برافراشتند و به صورت نیروهای عمدهای بیرون آمدند. نهضتهای اصلاحی تعلیم و تربیت رهبانیت با هدف کاستن نفش رهبانیت در امور دنیوی و تاکید نهادن بر سرشت معنوی دعوت روحانی, به این تحولات کمک رسانید. و انواع مختلف مدارس دولتی, چه دبستان و چه دبیرستان، پدید آمدند که گر چه مستقیما با نیازها و احتیاجات کلیسایی ارتباطی نداشتند اما به روی هر کسی که تواناییش را داشت باز بودند[۲۵۰]
اهداف تربیتی مدارس جدید گستردهتر از مدرسههای رهبانی بود؛ مشتریان آن ها در کل، از میان کسانی بودند که پس از تحصیل می خواستند مناصب رهبری را در کلیسا عهده دار شوند و هم کسانی که به دنبال مشاغل دولتی بودند؛ لذا طیف وسیعتری از آموزشها را شامل میشد؛ منطق, فنون چهارگانه(موسیقی, حساب, هندسه, الهیات, حقوق و طب موادی بودند که در مدارس شهری بیش از آنچه در صومعهها تدریس می شد به ترویج آن می پرداختند.
گرچه بسیاری از این مدارس به ویژه در فرانسه وابسته به کلیسای جامع بود اما مدارسی هم پیدا می شدند که وابستگی کمتری به کلیساها داشتند، به عنوان نمونه مدارس بولونیا و آکسفورد در قرن ۱۲ به دلیل مطالعات پیشرفته آن ها در حقوق و هنرهای آزاد شهرت فراوانی داشت.
این مدارس با رشد اقتصادی در اروپا و تحولات اجتماعی و فرهنگی که به وقوع پیوست به تدریج تبدیل به دانشگاه های اروپایی شدند. بدین ترتیب، بولونیا در ۱۱۵۰ و پاریس در ۱۲۰۰و آکسفورد ۱۲۲۰ مقام دانشگاهی را به ست آوردند.وسپس در بقیه شهرهای اروپا به تقلید از آنان دانشگاههایی به وجود آمدند.
ظهور این دانشگاهها مصادف شده بود با افول تدریجی علوم به ویژه علوم طبیعی در دنیای اسلامی بنابراین در حالی که شرق به مرور پژوهشهای علمی رو به کاستی می رفت؛ استادان و شاگردان این دانشگاهها با ولع هر چه تمامتر میراث علمی مسلمین را دریافت کردند و پس از ترجمه به توسعه و تکمیل آن پرداختند.[۲۵۱]
۲- تغییر نظام آموزشی در غرب
توجه زیاد مردم به عقل و کارکرد کاربرد عقل ابزاری برای خدمت به انسان عصر دگرگونی فکری غرب، باعث شد رویکردی جدیدی به مقوله علم آموزی پیدا کند. و توجه مردم به سوی دانشگاه های مختلف غرب، تغییراتی در نظم و اهداف تدریس در دانشگاه ها داده شد عقل گرایی ابزاری به وجود آمد، که در طول زمان موجبات ترقی جامعه غربی را پدید آورد ؛ در قرون ۱۶ و ۱۷ تحقیقات علمی مردانی پون گالیله نیوتن و هایجنس و بویل چنان بنیان محکمی را تشکیل داد که توانستند به یاری مردم برای استفاده از این علوم بیایند. در واقع تحقیقات اینها، به گونه ای بود که دیگران میتوانستند از آنها بهره برداری کنند[۲۵۲]
۱) سازمان حقوقی مستقل
با تشکیل شکل نوین اداره دانشگاه، هسته اولیه دانشگاهها در غرب را یک انجمن صنفی متشکل از اساتید و دانشجویان بر عهده گرفت و امور مربوط به دانشگاه وابسته با اعضا بود. گرچه بسیاری از دانشگاههای اروپایی از میان مدارس کلیسایی رشد کردندو درابتدا، محتوای آموزشی آنها تا حد زیادی با تعلیم دینی اختصاص داشت, اما این دانشگاهها مشروعیت خود را از کلیسا نمی گرفتند و در تنظیم قواعد به صورت خود مختار عمل می کردند و شاید به همین خاطر بود که در راستای جذب اساتید , کسانی که مورد اتهام کلیسا و در معرض دستگاه ها تفتیش قرار می گرفتند جذب می شدند و حتی در مواردی برای جذب یک استاد , سه دانشگاه برای استفاده از او به رقابت پرداختند. و چنین به نظر میآید که در توافقی نانوشته کلیسا سختگیری کمتری را نسبت به دانشگاهها و و استادان آنجا روا می داشتند. [۲۵۳]
۲) جای دادن رسمی علوم طبیعی و عقلی در آموزش
از مواردی که در شکلگیری دانشگاه، به عنوان یکی از ارکان موفقیت علمی غرب به شمار می آید؛ یکی، جدا شدن از آموزش های خرافی کلیسا بود و دیگری جایگزین کردن علوم کاربردی به جای دروس کلیسایی است. برای این کار در قرن ۱۲و ۱۳ بود که هسته یک آموزش دانشگاهی بر مبنای علوم طبیعی قرار گرفت؛ واز طریق این فرایند بهترین های حکمت علمی گرد آمده در سنت های یونانی و عربی به اروپا آورده شد, ظرف حدود یکصد سال مجموعه آثار ارسطو و مفسران او همچنین آثار برجسته دیگر یونانی و عربی را در اختیار غرب قرار داد. به گفته پروفسور گرانت این تحول که به سبب ترجمههای جدید به وقوع پیوست«بنیان های حقیقی را برای تحول مستمر علوم تا زمان حاضر ایجاد کرد.»[۲۵۴]
در دانشگاههای این دوره، آثار ارسطو در محور اصلی برنامه درسی دانشگاهها قرار گرفت و سپس نجوم و ریاضیات نیز بدان اضافه شدند و پس از آن نیز آثار بنیادین علمی که از منابع یونانی و اسلامی رسیده بود مشتاقانه مورد استقبال قرار گرفتند. به ویژه آن که مطالعه این کتابها در برنامه درسی دانشگاه نهادینه شد. بدین ترتیب عقل گرایی و دانش طبیعی در مرکز برنامه ها قرار گرفت.
البته، اینکه دانشگاهها به سوی علوم عقلی کشیده شدند به این معنی نیست که دانشگاههای غربی از همان ابتدا راه خود را از آموزشهای دینی جدا کردند بلکه تا قرن ها هم چنان الهیات در مرکز برنامه های درسی قرار داشت ولی اتفاق مهم نهادینه شدن آموزش علوم طبیعی و عقلی در این مراکز بود که با تداوم این سنت علمی و پس از طی بیش از ۵قرن در قرن ۱۷و ۱۸ منتج به انقلاب علمی در غرب و شکل گیری دانش جدید شد؛ برنامه درسی جدید به سرعت آثار خود را آشکار کرد و نوعی عقل گرایی و طبیعت گرایی را در میان داشمندان اروپایی ایجاد کرد و تمایل آن ها را برای کشف علل طبیعی اشیا تقویت کرد.[۲۵۵]