۲- استقلال نهادهای سیاسی؛ که به معنای پذیرش همه گروه های اجتماهی در کنار هم است که باعث ایجاد مشروعیت در جامعه می گردد.
۳- انعطلاف پذیری نهادهای سیاسی؛ که به معنای انطباق نهادها با مقتضیات تغییرات روزمره و حفظ کارکردها است.
۴- انسجام نهادهای سیاسی؛ که به معنای چگونگی انسجام و هماهنگی درونی نهادهای سیاسی است.
در سطح خرد تحرک اجتماعی و ارتقاء جایگاه منزلتی افراد در جامعه بر میزان مشارکت سیاسی افراد تاثیر دارد. بدین صورت که در فرایند نوسازی و افزایش زمینه های تحرک اجتماعی، فرد منزوی و تنها در چنین جوامعی که با افزایش قدرت دولت و معمولا با توسعه اقتصادی همراه است بیشتر احساس ضعف و بی قدرتی می کند. بنابراین اگر با تحرک و افزایش جایگاه منزلتی همراه باشد به نوبه خود احساس توانائی و نگرش های معطوف به توانایی تاثیر نهادن بر تصمیم گیری های اجتماعی را ایجاد می کند. این عوامل ذهنی در مجموع می تواند مشوق مشارکت در سیاست و فعالیت اجتماعی باشد. در این حالت منزلت اجتماعی بالاتر و احساس توانایی موثر بودن از نظرسیاسی به عنوان متغیرهای میانی مشارکت اجتماعی و سیاسی است، در نتیجه تاثیر این تحرک اجتماعی بر میزان مشارکت سیاسی به ویژه در نزد نخبگان که از تحرک اجتماعی بالائی برخوردار هستند خواهد افزود. بطور خلاصه تاثیر توسعه اقتصادی بر منزلت اجتماعی بالاتر و بدنبال آن افزایش مشارکت اجتماعی و سیاسی را به صورت مدل زیر می توان ترسیم کرد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
شکل شماره (۲-۳): توسعه اقتصادی بر منزلت اجتماعی
بنابراین از دیدگاه هانتینگتون ( و نلسون) از میان متغیرهای منزلتی متغییرهای میزان سواد و تحصیلات و دانش تخصصی فرد بیشترین تاثیر را بر مشارکت سیاسی افراد دارد، و در سطح و مرتبه بعدی، مجاری سازمانی یعنی عضویت و مشارکت فعال در انواع گروه ها و سازمانهای اجتماعی مانند اتحادیه های شغلی و صنفی، گروه های مدافع علایق خاص و غیره هستند که احتمال مشارکت در فعالیت اجتماعی و سیاسی را بیشتر می کند (هانتینگتون، ۱۳۷۵: ۸۱). این عوامل در جوامعی که فرصت تحرک فردی در آنها محدودتر است، اهمیت بیشتری خواهد داشت. زیرا به اعتقاد هانتینگتون فرد برای رسیدن به وضع اجتماعی و اقتصادی مطلوب و بالا به عنوان آخرین راه حل، به فعالیت در سازمانهای اجتماعی یا احزاب سیاسی و در مجموع مشارکت سیاسی بالاتری دست می زند. اما به طور کلی دخالت در فعالیت سازمانها و نهادهای سیاسی در تبیین تفاوت سطوح مشارکت سیاسی از منزلت اجتماعی- اقتصادی مهمتر است. هانتیگتون با بررسی داده های مطالعات آلموند و وربا درباره کشورهای مکزیک، ایتالیا، آلمان، انگستان و ایالات متحده در کتاب فرهنگ مدنی به این نتیجه میرسد که « در حالی که منزلت اقتصادی و اجتماعی ۱۰ درصد واریانس در مشارکت سیاسی را توضیح می دهند، دخالت در فعالیتهای سازمانها تقریبا ۲۵ درصد واریانس مشارکت را تبیین می کند. (هانتینگتون، ۸۳). هانتینگتون این عناصر فوق الذکر را به عنوان مؤلفه های اساسی موثر بر مشارکت سیاسی معرفی می کند. هانتینگتون معتقد است هنگامیکه نهادمندی سیاسی به وقوع پیوسته باشد (اولا)، و نیز فرصت تحرک اجتماعی در جامعه وجود داشته باشد (ثانیا)، به ایجاد ثبات و استواری سیاسی در جامعه منجر خواهد شد. این استواری به معنای هماهنگی دگرگونیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی درون جامعه است که تعادل میان ساختار را برقرار می کند، و جامعه در فرایند نوسازی خود دچار عدم هماهنگی نمی گردد، و هیچگونه بی نظمی به وقوع نمی پیوندد. این شرایط ایده آل هانتینگتون برای جامعه در حال نوسازی است.
نگرش کلی هانتینگتون (و نلسون) این است که فرایند توسعه اقتصادی و اجتماعی از طریق دو مجرا می تواند سرانجام به گسترش مشارکت سیاسی و اجتماعی بینجامد؛ یکی مجرای تحرک اجتماعی[۴۰] است. به این معنی که کسب منزلت های بالاتر اجتماعی به نوبه خود در فرد احساس توانایی و نگرش معطوف به توانایی تأثیر نهادن بر تصمیم گیریهای دستگاه های عمومی را ایجاد می کند و این عوامل ذهنی در مجموع می تواند مشوق مشارکت در سیاست و فعالیت اجتماعی باشد. در این حالت منزلت اجتماعی بالاتر و احساس توانایی و مؤثر بودن از نظر سیاسی به عنوان متغیرهای میانی مشوق مشارکت اجتماعی و سیاسی محسوب می شود ( رضایی، ۱۳۷۵: ۵۵). به نظر این نویسنده از میان متغیرهای منزلتی ، میزان سواد و تحصیلات فرد تأثیر بیشتری به مشارکت سیاسی دارد . دوم مجرای سازمانی یعنی عضویت و مشارکت فعال در انواع گروه ها و سازمان های اجتماعی ( اتحادیه های شغلی و صنعتی ، گروه های مدافع ، علایق خاص و … ) است . که احتمال مشارکت در فعالیت اجتماعی و سیاسی را بیشتر میکند. این عامل در جوامعی که فرصت های تحرک نمودن در آنها محدودتر است . اهمیت بیشتری دارد . زیرا فرد برای رسیدن به وضع اقتصادی و اجتماعی بهتر ، به عنوان آخرین راه حل ، به فعالیت در سازمانهای اجتماعی یا احزاب سیاسی می پردازد . اما به طور کلی دخالت در فعالیت سازمان ها در تعیین تفاوت سطوح مشارکت سیاسی از منزلت اجتماعی ـ اقتصادی مهمتر است ( مقدس جعفری ، ۱۳۸۱ : ۱۶۴ ).
در داخل جامعه، سطوح مشارکت سیاسی با پایگاه اقتصادی- اجتماعی افراد متفاوت می شود. آنهایی که سواد و درآمد بیشتری دارند و دارای منزلت بالاتری هستند نسبت به آنهایی که فقیر، بی سواد، و دارای مشاغل با منزلت پایین تری می باشند مشارکت بیشتری دارند. توسعه اقتصادی باعث افزایش نقش های با منزلت بالاتر در یک جامعه می شود. این عوامل شدیداً با یکدیگر مرتبط می باشند. اما مطالعات نشان می دهد که هر کدام از عوامل نامبرده تأثیر مستقلی در جوامع مختلف بر روی مشارکت سیاسی دارند (Huntington and Domingvez ,1975 , 34).
همچنین مشارکت اقتصادی- اجتماعی و آگاهی گروهی فرد باعث افزایش رشد سازمان می شود . در بیشتر کشورها افراد با آموزش، درآمد و منزلت شغلی بالاتر نسبت به افرادی که در این موارد در سطح پایین تری قرار می گیرند، بیشتر تمایل دارند تا در سازمان ها دخالت یا فعالیت نمایند. در کشورهای مختلف در پیوستگی بین پایگاه اجتماعی و دخالت سازمانی تفاوت های اساسی وجود دارد . آگاهی گروهی و یا طبقه ای ممکن است سطح بالایی از دخالت سازمانی و مشارکت سیاسی را ایجاد کند
توسعه اقتصادی باعث می شود تا فرصت های تحرک اقتصادی اجتماعی فرد، هم به صورت افقی و هم به صورت عمودی گسترش یابد . اما احتمال وجود دارد که تحرک اجتماعی فرد موجب کاهش مشارکت سیاسی او شود. اینها ممکن است در برخی موارد جانشینی برای مشارکت سیاسی او باشند. واقعیت این است که اگر در ارزیابی مشارکت سیاسی متغیر آموزش و شغل کنترل شوند ، میزان مشارکت سیاسی شهروندان کلاً بیشتر از میزان مشارکت سیاسی روستائیان نیست. اما معمولا این گونه بیان می شود که ممکن است خصیصه هایی در محیط شهری باشد که باعث مشارکت سیاسی پایین تری می شوند . علیرغم اینکه فرض می شود که در محیط شهر محرکهای شدیدی چون رسانه ها و تماس های بین شخصی برای مشارکت وجود دارد، اما فرصت های گسترده تر برای تحرک اقتصادی و اجتماعی ، مشارکت سیاسی را در دراز مدت افزایش خواهد داد . در حالیکه معمولاً در کوتاه مدت باعث کاهش آن می شود. توسعه اقتصادی ممکن است فشارها و محرکهای مهمی را برای شرکت افراد در سیاست ایجاد کند ، اما همچنین ممکن است وجود مولفه های دیگری بوسیله فراهم کردن فرصت های درخواستی بیشتر باعث کاهش انگیزه افراد برای مشارکت در سیاست شده و در مجموع باعث شود تا افراد در عرصه های دیگری مشارکت کنند ( فیروز حاجیان، ۱۳۸۱ : ۳۹ ).
هانتینگتون و نلسون گزینه های زیر را برای بهبود اوضاع فردی در جوامع در حال توسعه در نظر گرفته اند: ۱ـ اقدام فردی غیر سیاسی نظیر مهاجرت، پیدا کردن شغل بهتر و تحصیلات. ۲ـ اقدام فردی سیاسی مانند تماس با مقامات اداری و دولتی، ایجاد روابط با صاحبان قدرت. ۳ـ اقدام جمعی غیر سیاسی مانند گروه های خودیاری و تعاون. ۴ـ اقدام جمعی بعنوان آخرین راه (Huntingto and Nelson,1976 :163 ).
مدل کلی فرایند چگونگی مشارکت سیاسی از دید هانتینگتون را می توان به صورت زیر ترسیم کرد.
شکل شماره (۲-۴): مدل کلی هانتینگتون و نلسون
همچنین می توان روابط متغیر های موثر در مشارکت سیاسی را از دید هانتینگتون به صورت زیر ترسیم کرد.
شکل شماره (۲-۵) روابط متغیر های موثر در مشارکت سیاسی را از دید هانتینگتون
همانگونه که ملاحظه می گردد هانتینگتون عوامل موثر در مشارکت سیاسی را تواماً در سطح فردی و اجتماعی می بیند اما اصالت را با عوامل در سطح اجتماعی می نگرد.
۲-۶ نظریه های مشارکت سیاسی بر اساس معیار های تحلیل
دسته بندی دوم ، نظریه ها و دیدگاه های پیرامون مشارکت سیاسی که براساس زمینه ها و مضامینی که پیرامون آن این نظریه ها شکل گرفته اند و همچنین براساس معیارهای سطح تحلیل، دسته بندی کرد. در واقع این دسته بندی صورت دیگری از همان دسته بندی قبلی ( یا همان سطح تحلیل ) است . با این تفاوت که در اینجا معیار ها بیشتر مد نظر است. .در اینجا می توان نظریه های ارائه شده را بر اساس سطح تحلیل به سه دسته تقسیم کرد. ۱- نظریه های روانشناختی ۲- نظریه های اجتماعی – اقتصادی و ۳- نظریه های ساختار گرایی.
۲-۶-۱ نظریه های روانشناختی مشارکت سیاسی
در دیدگاه روان شناختی مشارکت، بر عوامل روانی و درونی افراد تأکید دارد. از این منظر، متغیرهای درونی، همان تفاوت های منشی در سائقه ها و ظرفیت هایی است که سبب می شوند افراد از حیث آمادگی برای عکس العمل های گوناگون در برابر محرک های سیاسی – اجتماعی و یا ترغیب مشارکت در مسایل اجتماعی، متفاوت باشند. اندیشمندانی که در بررسی عوامل مرتبط با فعالیت های مشارکتی افراد، عوامل درونی را ذکر کرده اند، ساخت سائقی و انگیزشی را تعیین کننده رفتار اجتماعی – اقتصادی و سیاسی آن ها دانسته اند (معین فر، ۱۳۸۴: ۴۵).
در دیدگاه روان شناختی مشارکت بر سه عامل انگیزه، سائقه و ویژگی های شخصیتی به عنوان عامل تعیین کننده نگرش ها و ایستارهای فردی در مبادرت به فعالیت های اجتماعی، تأکید می شود. از این نظر، در بررسی فعالیت های جمعی و مشارکتی افراد، باید به میزان احساس تعلق او به جامعه، اعتماد به نفس، خلاقیت، استعدادهای فردی و انگیزه های مختلف توجه کرد. از جمله انگیزه هایی که در این دیدگاه بر آن تأکید شده است، انگیزه های مذهبی، انگیزه پیشرفت، انگیزه شایستگی، انگیزه قدرت، انگیزه کار و .. هستند (عرفانی، ۱۳۸۳: ۴۵). دانشمندان روانشناس و یا روانشناس اجتماعی، برای تبیین مشارکت سیاسی نظریه هایی ارائه نموده اند. «در این نظریات ویژگی های مختلف روانی افراد عامل تعیین کننده میزان مشارکت افراد درفعالیت های سیاسی تلقی می شود. بدین معنی که افراد انسانی ویژگی های شخصیتی و روانی مختلفی دارند که برخی از آنها، افراد را مستعد و علاقمند به مشارکت سیاسی می کند و برخی دیگر آنها را از مشارکت سیاسی منفعل و منصرف می گرداند. مثلاً در طبقه بندی یونگ افراد برون گرا یعنی کسانی که به بیرون از خود و مقبولیت عام اهمیت می دهند از افراد درونگرا یعنی کسانی که رو به سوی دنیای درون خود داشته و به بیرون و عقاید دیگران چندان توجهی نمی کنند بیشتر به مشارکت سیاسی علاقه دارند» (دوورژه، ۱۳۶۹: ۲۱۷ به نقل از پناهی، ۱۳۸۶، : ۲۶) در این قسمت دو مورد از نظریه های مهم روانشناخی به طور خلاصه مورد بررسی قرار می گیرند.
۲-۶-۱-۱نظریه اثر بخشی سیاسی ( دال )
نظریه اثر بخشی سیاسی یکی ازنظریات روانشناختی است. اثر بخشی سیاسی نگرشی است که در اثر آن فرد احساس می کند با مشارکت سیاسی خود بر فرآیندهای سیاسی اثر گذاشته و بر آنها کنترل و نظارت می کند و می تواند از این طریق به ارضای نیازهای خود بپردازد. رابرت دال درباره اثر بخشی سیاسی می نویسد: افراد وقتی تصور کنند آن چه انجام می دهند اثر قابل توجهی بر نتایج سیاسی نخواهد گذاشت کمتر در امور سیاسی درگیر می شوند. به طوری که می توان گفت، هر چه احساس اثر بخشی سیاسی فردی کمتر باشد مشارکت سیاسی او کمتر خواهد بود. وی این احساس را «اعتماد به نفس سیاسی» نیز می نامد و اظهار می دارد که این قضاوت درباره عدم کارآیی سیاسی فرد، چه واقع بینانه باشد و چه نباشد، به شهروندان این را القا می کند که مسئولان توجهی به افرادی مانند آنها ندارند و آنها نمی توانند در فرایند سیاسی اثر بگذارند.
به نظر رابرت دال احتمال مشارکت سیاسی افراد وقتی افزایش می یابد که فرد ارزش زیادی به پاداش حاصله از مشارکت قائل باشد فرد تصور کند که مشارکت سیاسی نتیجه بخش تر از سایر فعالیت هاست فرد و مطمئن باشد که می تواند در تصمیمات سیاسی اثر بگذارد فرد معتقد باشد که اگر او مشارکت نکند وضعیت چندان رضایت بخش نخواهد بود فرد تصور کند که دانش و مهارت کافی برای مشارکت در موضوع مربوط دارد و فرد موانع مهمی در پرداختن به فعالیت سیاسی مورد نظر در پیش روی خود نبیند در غیر این صورت احساس بی تفاوتی سیاسی کرده و از مشارکت سیاسی خودداری خواهد کرد.
او در کتاب دیگری این نظریه را تحت عنوان «اطمینان سیاسی» مورد بحث قرار داده و اظهار می کند: کسانی که اطمینان نسبی دارند به اینکه می توانند در فرایند تصمیم گیری سیاسی اثر بگذارند، بیشتر احتمال می رود که در امور سیاسی مشارکت کنند تا کسانی که چنین احتمالی نمی دهند. وی اضافه می کند:
به نظر می رسد احساس اطمینان بر توانایی اثر گذاری در مسئولان حکومتی یک نگرش عام، نافذ، و پایدار در یک فرد است. بعضی افراد خوش بینی مداومی را به صحنه سیاسی می آورند که علیرغم شکست ها از بین نمی رود. سایرین به طور غیر قابل علاجی بد بین هستند. یکی از ویژگی های برجسته فعالان سیاسی اعتماد نسبتاً بالای آنها به این است که آن چه آنها عمل می کنند اهمیت دارد، در مقابل، شهروندان غیر فعال بیشتر متمایل اند که در اثر بخشی خود شک کنند. شهروندی که گرایش به این احساس دارد که افرادی مانند او در امور حکومت محلی، حرفی برای گفتن ندارند یا که تنها راه اعلام نظر، دادن رای است، یا اینکه امور سیاسی و حکومتی به قدری پیچیده هستند که او نمی تواند بفهمد که چه می گذرد، یا اینکه مسئولان عموماً توجهی نمی کنند به آن چه او فکر می کند در مقایسه با کسی که مخالف او فکر می کند احتمال خیلی کمی دارد که در امور سیاسی مشارکت کند ( Dahl, 1974: 286-287 به نقل از پناهی، ۱۳۸۶: ۲۷).
معمولاً افرادی احساس اطمینان سیاسی بالا می کنند که در فعالیت های سیاسی قبلی خود به موفقیت هایی دست یافته اند. به عبارت دیگر موفقیت در مشارکت های سیاسی قبلی احساس اطمینان سیاسی را افزایش داده و تثبیت می کند. دال معتقد است در عین اینکه احساس اطمینان سیاسی مشارکت سیاسی افراد را بالا می برد، رابطه این احساس با مشارکت سیاسی یک طرفه نیست. «شهروندی که دارای احساس اثربخشی سیاسی بالایی است احتمال دارد بیشتر از شهروندی که به اثر گذاری خود در مسئولان سیاسی بدبین است در امور سیاسی مشارکت کند. مشارکت هم به نوبه خود اطمینان سیاسی را تقویت می کند.
همان طور که می بینیم، دال دو مفهوم اثر بخشی سیاسی و اطمینان سیاسی را خیلی نزدیک به هم تعریف کرده است در حالی که دیگران اطمینان سیاسی را بیشتر اطمینان به توانایی و کارآمدی مسئولان سیاسی تعریف کرده و آن را متفاوت از اثربخشی تلقی می کنند. هم چنین نظریه اعتماد سیاسی نیز از نظریه های جدیدی است که مربوط به میزان اعتماد افراد به کارآمدی و حقانیت نظام نهادهای سیاسی است که آن را هم در میزان مشارکت سیاسی افراد موثر می دانند. به طوری که گفته می شود: هر چه میزان اعتماد سیاسی افراد بالاتر باشد احتمال مشارکت سیاسی آنان بیشتر خواهد بود.
براساس این نظریه افراد را می توان از نظر میزان اثر بخشی سیاسی طبقه بندی کرد. کسانی که دارای میزان بالایی از احساس اثربخشی یا اعتماد سیاسی هستند بیشتر تمایل به مشارکت سیاسی دارند. به نظر بندورا رابطه احساس اثربخشی سیاسی و مشارکت سیاسی از میزان اعتماد به نظام سیاسی اثر می پذیرد. اگر افراد به نظام سیاسی اعتماد داشته باشند احساس می کنند که می توانند در ساختار تصمیم گیری در مشارکت اثربخشی داشته باشند بدین ترتیب می توان انواع مشارکت را از تلاقی این دو متغیر به دست آورد:
جدول شماره (۲-۱): رابطه اثربخشی سیاسی و اعتماد سیاسی
میزان اعتماد به نظام سیاسی
اثربخشی
بالا
پایین
بالا
مشارکت سیاسی بالا
مشارکت اعتراض آمیز
پایین
تابعیت از نخبگان
بی تفاوتی سیاسی
فرم در حال بارگذاری ...